Ash

Ash

Marble

نگاهش روی خطوط کتاب بود اما ذهنش جای دیگری چرخ میزد. اتفاقات باشگاه پشت سر هم جلوی چشمانش تکرار میشدند. آتش، گرما، دود، خاکستر، شیهه‌ی اسب‌ها و فریاد مردم. همه چیزش یک شبه، در آتش سوخت.

دفترچه خاطرات ذهنش را ورق زد.

چندشب پیش بود که به پشت‌بام اصطبل پناه برده بود. به هوای سرد زمستانی احتیاج داشت. کنار مردم بودن خفه‌اش می‌کرد. روی زمین نشسته و غرق تماشای ماه کامل بود که دستی روی شانه‌اش نشست.

"خوبی؟"

خوب بود؟

"نمیدونم."

"پس دراز بکش یه چیز نشونت بدم!"

آرام روی زمین دراز کشید، یک دستش زیر سر خود بود و دست دیگر زیر سر او.

"اون ستاره رو میبینی؟ همون پرنوره... اونجاست، دقیقا اون وسط!"

مسیر انگشتش را دنبال کرد و بالاخره ستاره را دید.

"بهش میگن ستاره سگی. خنده‌دار نیست؟"

خودش که ریسه رفته بود.

"همینجوری که نگاهش می‌کنی فکر می‌کنی یدونه‌ست، ولی اگه با تلسکوپ ببینیش، می‌بینی دوتا ستارن که نزدیک همدیگن و با چشم غیرمسلح یدونه به نظر میان."

"مثل ما..."

لبخند بزرگی روی صورتش نشسته بود. از جا پرید و به چشمانش خیره شد.

"منظورت چیه؟"

او هم متقابلا بلند شد، اما به جای چشم‌های او، دوباره به ماه چشم دوخت.

"من و تو، دو نفر متفاوتیم... ولی با هم یکی از موفق‌ترین تیمای این اطراف رو ساختیم. الان اسم اکلیپس کافیه تا همه لرزه به تنشون بیوفته. مثل این ستاره‌ای که گفتی... اگه تو نباشی من نورم کم میشه، اگرم من نباشم تو نورت کم میشه."

دوباره ورق زد و اینبار به دیشب رسید. صفحه‌های خاطرات سوخته بودند، اما آخرین جمله روی آن می‌درخشید: "تو باید بدون منم بدرخشی."

ظالمانه بود. با این تاریکی‌ای که دورش را گرفته بود چگونه باید دوباره می‌درخشید؟

"شاید اگه انتقامت رو بگیرم..."



اکلیپس (eclipse): خورشید/ماه گرفتگی


Report Page