"ARTIST"

"ARTIST"

Blue♧
Art Artist

~نیویورک، سال 2023~


" آلبومهای طراحی شده رو قبل از ساعت هشت به کمپانی بفرستید ، نمیخوام دیر بشه "


دخترک چشمی زیر لب گفت و تعظیم کوتاهی کرد. مردی وارد اتاق شد و تهیونگ سری برای بادیگاردش تکون داد.


" قربان ، جناب مین یونگی گفتن داخل سالن منتظرتون هستن .."


"باشه"


" پس بریم تا دیر نشده ، همه چیز هماهنگه . تقریبا ساعت ۷هفت اپنینگ شو شروع میشه."


از جاش بلند شد و بهش نزدیک شد.


" از شرایط کاری همسرم مطمئن شدید ؟ "


مرد سرشو پایین انداخت.


" بله شخصا با خودشون صحبت کردم "


سری تکون داد و بعد از خارج شدن از اتاق‌مخصوش، به سمت سالن اصلیِ شو به راه افتاد. با وارد شدن به سالن میتونست یونگی رو ببینه، پس با لبخندی به سمتش حرکت کرد. با نزدیک شدن یونگی جلوتر رفت تا باهاش دست بده.


"میدونی که خودت می‌تونستی یکی از اون مدلا باشی ؟"


تهیونگ لبخندی زد.


"دوران من تموم شده یونگی ، همه چیز مرتبه؟ "


یونگی مثل خودش لبخند زد.


" هی جدی میگی؟ تو همش سی سالته، قرار نیست با دیزاین کردن فکر کنی بازنشسته شدی! "


دستش رو تو هوا تکون داد و برگشت تا به سمت استیج بره.


"و بله، همه چیز مرتبه."


با به یاد آوردن چیزی برگشت و همینجور که عقب می‌رفت شروع به حرف زدن کرد.


" هنوزم یادم نرفته مدلای منو دزدیدی جناب کیم، یه روزی انتقامشو ازت میگیرم. "


برگشت و دستاشو بلند کرد.


"پرده هارو کنار بزنید. "


با کنار رفتن پرده ها لبخند زد، اون اولین طراحیش بود، اولین صحنه و اولین لباس، این اولین کار مستقلش بعد از سال‌ها تجربه مدلینگ بود.


"شوخی بسه..!"


یونگی دستشو روی شونش گذاشت و ادامه داد.


"کارت عالیه، تنها چیزی که ازش بعد از این همه سال خوشحالم اینه که تورو کشف کردم."


تهیونگ لبخند شیرینی زد که کنار چشمهاش چین افتاد.

" ممنونم یونگی، میتونی خودتو برسونی؟"


ساعتشو چک کرد.


" مطمئن باش از دستش نمیدم . الان باید برم ، میبینمت پسر."


تهیونگ سری تکون داد و تا چند دقیقه بعد که مردم وارد سالن شدند، توی اتاق طراحی نشسته بود و به سر و صدای بیرون گوش میکرد.

اون الان کجا بود؟ چیزی خورده بود؟ باید حتما میرفت پیشش. چطور فقط به خبر گرفتن ازش بسنده کرده بود؟ با به یاد آوردن گوشیش سریع شماره‌ش رو گرفت، کاش میتونست صداشو بشنوه. با صدای پسر که به گوشش رسید دستشو ناخوداگاه مشت کرد وکلافه اسمشو به زبون آورد.


" ای بابا دوباره تو زنگ زدی؟ چند بار باید بگم گوشی این فرشته‌ی دیوونه دست منه؟ "


"جیمین... متاسفم"


و سرشو تو دستش گرفت و خم شد با صدای جیمین چشم‌هاش رو روی‌هم گذاشت.


" نگران نباش، من پیششم، کمتر از بیست دقیقه دیگه میتونی ببینیش، خوبه؟ "


"فقط میخوام صداشو بشنوم"


"یکم استرس داره، میفهمی که؟"


لبخندی روی لبش نشست.


" متوجهم.. مواظبش باش."


"اوهوم، یک‌بار دیگه بزنی اینجارو روی سرت خراب می‌کنم. فعلا"


با ناامیدی گوشی رو پایین آورد و بهش خیره شد اما بلافاصله با صدای در و وارد شدن یکی از کارمندا فهمید که باید بره، وقتش بود!

................

"حالت بهتره؟"


برای بار هزارم خودش رو توی آیینه چک‌کرد.


"سعی می‌کنم‌ باشم."


جیمین لبخندی زد و از پشت دستش رو روی شونه‌ی جونگکوک گذاشت.


"می‌خوای باهاش حرف بزنی؟ شاید از اضطرابت کم‌ کرد."


"میخوام خودم انجامش بدم."


"خیلی نگرانت بود، گفت مواظبت باشم"


"بهش نگفتی که چیزی نخوردم؟"


با چشم‌های گرد و تهدیدگرش باعث شد جیمین به خنده بیوفته.


"معلومه که نه، وگرنه اول از همه خودمو سربه نیست میکرد"


نفس آرومی کشید لباسش رو دوباره توی تنش برانداز کرد. اون اینو میدونست که همسرش نگرانشه، نگران‌ تر از همیشه. درواقع الان تنها چیزی که می‌تونست آرومش کنه آغوش اون بود، اما باید خودش این کارو انجام می‌داد.

تا به الان تنها کسی که همیشه کنارش بود تهیونگ بود اما این رو هم می‌دونست که اینبار نوبت اونه، پس باید این کار رو برای هردوشون انجام می‌داد. آستین‌هاش رو برانداز کرد، اون هیچوقت هیچ کتواکی رو بی‌کیفیت انجام نداده بود. امروز باید به بهترین شکل خودش انجام می‌شد. چون اون بیرون همه چشم به کسی دوخته بودن که قراره شوی اول طراح تازه کار، کیم تهیونگ رو باز کنه و بعد از تکمیلِ شو، آخرین مدلی باشه که با بهترین لباس طراحی شده از این کالکشن، روی صحنه میاد، در واقع اپنینگ و کلوزینگ شو با جونگکوک بود وهر دو لباسی که اون قرار بود اون شب به تن کنه از بهترین‌های کالکشن بود.

جیمین بعد از حرف زدن با هدفون کوچیکی که داخل گوشش بود اومد طرفش و نگاهی بهش انداخت.


" باید بریم جونگکوک"


چشم‌هاش رو برای آخرین بار روی هم گذاشت و باز کرد


"تو انجامش میدی، به بهترین شکل ممکن."


"ممنونم جیمین، بابت همه چیز"


جیمین لبخند کوچیکی بهش زد و دستش‌رو پشت کمرش گذاشت تا زودتر از اتاق مخصوص بیرون بره.


*Play Music*


جونگکوک می‌تونست صدای موزیک رو بشنوه. بقیه مدل‌ها به صف شده بودند و همه خیره به جونگکوک. با انگشت‌هاش، موهای تقریبا بلندش رو پشت گوشش زد و توی جایگاه نفر اول ایستاد.


" استیج باز میشه با شمارش من"


لبخند جذابی روی لبش نشوند، تا چند ثانیه بعد میتونست اون رو ببینه


"سه، دو، یک !!"


موزیک که به اوج رسید، صدای جمعیت بیشتر شد و نوری که روی صورتش افتاد یادآور این بود که حالا باید قدم برمی‌داشت.



تهیونگ با دیدن همسرش نفس توی سینش حبس شد، می‌تونست قدرت هر قدمی که برمیداره رو با تمام وجودش حس کنه


"تو ، روح مرا به آتش میکشی"


جونگکوک سرش رو بلند کرد و چرخوند، با این کارش موهاش کمی توی هوا تاب خورد و باعث غرش بیشتر جمعیت شد.

با دیدن تهیونگ روی صندلی اول و روبروش، نگاهش‌رو بهش دوخت. تهیونگ می‌تونست نگاه تحسین برانگیز تمام آدم‌های اونجارو ببینه عکاس هایی که سعی میکردن از تک تک حرکاتش عکس بگیرن اون لباس انگار برای تن بی نقص جونگکوک طراحی شده بود جوری که کمربند توریش دور کمرش بسته شده بود و اون رو باریک تر از همیشه به رخ می‌کشید. دست‌هاش با دستکش چرمی مشکی که تا روی بازوهاش کشیده شده بود، پوشونده شده بود و تضاد عجیبی با لباس سفید رنگ تنش ایجاد میکرد. این یکی شگردهای عجیب تهیونگ بود، ایجاد تضاد و در عین حال جذابیت. و چه کسی بهتر از جونگکوک برای به تصویر کشیدن همچین طرح های فوق العاده ای؟ جونگکوک به قسمت ابتدایی استیج رسید و شروع به پز (pose: یکی از اصلی ترین توانایی و مهارت های مدل، که برای به تصویر کشیدن حالات بدن باید ازش به خوبی استفاده کنند) گرفتن کرد. اون به خوبی بدنش رو می‌شناخت و از تک تک حالاتش برای بی نقصی عکس‌ها استفاده میکرد. در نهایت برگشت تا به جایگاه قبلی برگرده و بعد از خروجش از روی استیج مدل‌های بعدی روی صحنه اومدند.

تهیونگ نفس حبس شدش‌رو بیرون داد، می‌دونست مهمان‌های شو هنوزهم راجبش صحبت می‌کنند، نه تنها اون‌ها، بلکه همه آدم‌هایی که اونجا بودن پس سعی کرد تمرکزش‌رو حفظ کنه.


با رفتنش به بک استیج سریعا خودش رو توی بغل جیمین انداخت.


" انجامش دادی ... دیدی گفتم؟ عالی بودی"


با خجالت موهاشو عقب زد که با صدای زن به عقب برگشت.


"آقای جئون برای تعویض لباس آماده اید؟ "


جونگکوک سرش‌رو تکون داد و جیمین دستش‌رو محکم فشار داد.


"برو جونگکوک، نشون بده ستاره‌ی امشب کیه!"


جونگکوک بدون هیچ حرف دیگه ای به سمت اتاق پرو رفت، اون لباس مهم ترین بخش امشب بود.

بالهای مشکی لباس همینطور که توی راهروی اصلی قدم می‌زد پشت سرش کشیده می‌شد، آروم به سمت رانوی (Runway) رفت. می‌دونست جمعیت بعد از خروج آخرین مدل منتظر اون بودن تا شو رو به اتمام برسونه.

اما هیچ چیزی براش غیر از نگاه خیره‌ی مرد روبروش اهمیت نداشت و تنها صدایی که می‌شنید صدای کفش‌هاش که به واسطه‌ی قدم هاش تولید می‌شد بود.

زمین براق و مشکی رانوی حالا میزبان خاص ترین لباس اون شب بود، پرهای مشکی عجیب و زیبایی که به صورت بالی از پشت جونگکوک تا روی زمین کشیده میشد و ادامه داشت. می‌تونست حس کنه هر کسی با دیدنش مبهوت میشه، عجیب بود که کسی این‌قدر ماهرانه با لباسی به اون سنگینی اونقدر راحت قدم برداره. اما جونگکوک هیچ چیزی حس نمیکرد .

جونگکوک به انتهای استیج رسید، همون جایی که برای آخرین بار نگاهش به نگاه تهیونگ گره خورده بود. ایستاد و بعد از گرفتن پرها، دست‌هاش رو بالا برد وبا حرکات دستش، بال‌ها به حرکت دراومدند و لحظه ای بعد، سکوت سالن به همهمه تبدیل شد. با به صدا دراومدن دوباره موسیقی، تهیونگ از جاش بلند شد و به سمت استیج رفت. همینطور که از پله ها بالا میرفت جونگکوک دست‌هاش رو پایین برد و به سمتش گرفت، که تهیونگ هم‌ متقابلا دستش رو گرفت و لحظه‌ای بعد بین تمام اون آدم‌ها، لب‌های مشتاقش رو به لب‌های پسر رسوند و بعد از بوسه کوتاهی، تن زیباش رو در آغوش گرفت.

.................


"چطور بود؟"


هیچ چیزی نمی‌تونست اون لحظه هارو خراب کنه. جونگکوک دستشو روی سینش گذاشت بی توجه به رد کارپت مراسم که روش ایستاده بودند، به تهیونگ نگاه کرد. تهیونگ بی توجه به صدای فلش بی‌وقفه‌ی دوربین ها، بهش خیره شد.


" زیباتر از همیشه."


جونگکوک ابروشو بالا انداخت.


"مثل اینکه خیلی به کارت ایمان داری "


با صدای کیوت جونگکوک، لبخند زد و کمرشو فشرد.


" به تو بیشتر ایمان دارم "


جیمین بهشون نزدیک شد و با دستی که برای عکاس‌ها بلند کرد اونا عقب تر رفتن.


" باید بریم "


تهیونگ سرشو تکون داد و همراه جونگکوک از محل عکاسی خارج شدند. چند لحظه بعد بود که زمان از دستشون در رفت. با داخل شدن به لیموزین تهیونگ کمر جنگکوک رو گرفت و مستقیما روی صندلی هلش داد چون اون واقعا بهش نیاز داشت.

جیمین اصلا متعجب نبود، اصلا!


" اگر مزاحم کارتون نیستم باید بگم میکاپ آرتیست گم و گور شده و اگه سر و وضعتون به‌ فاک بره مسئولیتش به عهده خودتونه! "


اونا بی توجه به حرف‌های جیمین همچنان داشتن همو میبوسیدن.

" هي... الان باید برید جلوی دوربین.. میشنوید؟ "


تهیونگ عصبی وزن پایین تنشو از روی جونگکوک برداشت و به سمتش برگشت.


" چند دقیقه وقت داریم ؟ "


جیمین چشماشو تو حدقه چرخوند و نگاهی به ساعت مچیش انداخت.


" ده دقیقه تا مکان مصاحبه، ولی قبلش... "


جونگکوک صورت تهیونگو به سمت خودش برگردوند و بدون توجه به جیمین پاهاش رو دور بدن مرد حلقه کرد.


" گاد ... هر فاکینگ بار "


در کشویی ماشین رو به هم کوبید و سمت صندلی جلو رفت به محض نشستن کاور شیشه‌ای که به عقب دید داشت رو پائین کشید و روبه راننده گفت:


" برنامه عوض شده، باید بریم مرکز آن وای، استودیو د سان."

.............


با بسته شدن در ماشین حلقه پاش رو محکم‌تر کرد که عضواشون در تماس با همدیگه قرار گرفت و باعث ناله آرومشون شد.

" فاک تو باید خودتو می‌دیدی."


جونگکوک بوسه ریزی به چونش زد و عقب رفت تا صورتش رو ببینه.


"نظرت چیه زودتر فرشته رو بفاک بدی؟ چون فکر میکنم داره دیر میشه "


تهیونگ دستاشو به صندلی تکیه داد و کمی وزنشو از روی پسر کوچیک تر برداشت.


" مطمئنی چیزی خوردی ؟ بدنت سرده! "


جونگکوک اما دستش رو سمت کمربند تهیونگ برد و بی‌دقت مشغول باز کردنش شد. تهیونگ بدون اینکه مقاومتی کنه یکی از دستاشو روی سرش گذاشت، می‌دونست همسرش بعد از استرس طولانی ای که داشته حالا بهش نیاز داره با حس داغی بیش از حد زبون جونگکوک لبش رو گاز گرفت و کمی به عقب خم شد.


" شت... "


دستش رو تا روی شونه کوک سُر داد و با وارد شدن کامل عضوش تو دهنش، باعث شد عق بزنه و چشماش رو ببنده.


" تو فقط همینو میخوای آره ؟ "


جونگکوک دستاشو رو سینه‌ی همسرش به بالا کشید و لمسش کرد، میتونست نگاه خستش رو ببینه.

کمی خودش رو جلو کشید و با داغی بدن تهیونگ عضوش رو داخل دهنش مکید.

تهیونگ انگشت شصست رو کنار لبش کشید.


" فاک کوک.. "


جونگکوک فهمید که تهیونگ داره میاد پس لحظه ای بعد تونست کام داغش رو توی دهنش و اطراف لبش حس کنه. و دوباره این انگشت تهیونگ بود که مایع سفید رنگ رو کنار زد تا لب‌هاش رو به لب‌های‌قرمز و ورم کرده‌ی جونگکوک برسونه.

با صدای تقه ای که به در خورد بوسشون قطع شد و سرشون به عقب برگشت، جیمین همینجور که چشم‌هاش رو گرفته بود گوشه‌ی در رو باز کرد.


" اگر کارتون تموم شده باید بگم رسیدیم، اگه میشه سریع تر، تا چند ثانیه دیگه خبرنگارا میرسن"


تهیونگ با لبخند محوی به جونگکوک خیره شد.


" مثل اینکه نتونستیم بی حساب بشیم. "


جونگکوک خندید و سرشو روی شونه‌ی تهیونگ گذاشت.


" میتونی بعدا تسویه کنی."


"با کمال میل "

...............


" آقای کیم شما بعد از مدت‌ها تجربه‌ای که توی زمینه مدلینگ داشتید، کار طراحی رو شروع کردید. می‌تونید بگید چه چیزی الهام بخش شما توی این کالکشن بی نظیر بوده؟"


تهیونگ لبخند زد .


" من فکر می‌کنم هر کسی صرفا برای خودش یک منبع الهامی داره. من سالهای زیادی در کنار همسرم مشغول به کار بودم و در تمامی این سال‌ها می‌خواستم طرحی رو خلق کنم که بتونه این زیبایی هارو بیشتر به نمایش دربیاره "


مجری لبخندی زد.


" البته که شما هنرمند بزرگی هستید، نظر شما چیه آقای جئون؟ کار کردن کنار همسرتون تجربه آسونی بود؟ "


جونگکوک نگاهی به چشم‌های مشتاق تهیونگ کرد و جواب داد.


" خب میشه گفت تقریبا، اون برخلاف نگرانی‌هاش، توی کار آدم جدی و سختگیریه، ولی من تلاشم رو کردم که بهترین خودم باشم. "


" البته اجرای بی‌نظیر شما امشب باعث جنجال زیادی شده، و خب باید بابت این موفقیت بهتون تبریک بگیم "


تهیونگ سری تکون داد و آروم جوری که فقط جونگکوک بشنوه زمزمه کرد:


" البته که طراحی یک کار بی‌نقص بدون الهام بخشش کار خیلی سختیه! "


جونگکوک ریز خندید.


" خبرگزاری‌ها و روزنامه های زیادی حالا حتی بعد از گذشت فقط چند ساعت شمارو به عنوان اولین زوج خارجی و موفق ترین زوج فشن کلاسیک معرفی کردند، و امیدواریم که بازهم بتونیم شاهد موفقیت های شما در آینده باشیم. "


هر دو دست‌های همو گرفتن و لبخند زدند.


" این تازه شروعشه...!"


#Artist




Report Page