Art

Art

دنیا

#پارت_۴۸۳



✨✨  تیغ زن  ✨✨




بالش رو پرت کردم سمتش و با کامل کنار زدن پتو گفتم:


-دزد خوشتیپ!پاشو برو بیرون من لباس عوض کنم میام پیشت!


عین بچه تخسی که چنگ بزنه به ریسمونی تا والدینش جایی که دوست نداره نبرش، تکیه داد روی صندلی و با گرفتن دسته هاش از چپ و راست گفت:



-من جام راحت راحت! شما بفرما کارتو انجام بده ! توپم تکونم نمیده.زور الکی هم نزن...



موهای خیسمو با یه گیرموی طلایی رنگ بالای سرم بستم و رفتم سمت در.درو باز کردم و بهش تکیه دادم و پرسیدم:



-نمیای بیرون !؟


ابروهاشو بالا و پایین کرد و همزمان از گنجه ی کتاب پشت سرش یه کتاب برداشت و جواب داد:



-نه خیر نه! بنده جام راحت...برو دست و صورتتو بشور و بیا لباس بپوش بریم غنیمت گیرت اومده هااا...



چشمامو باریک کردم و پرسیدم:



-غنیمت!؟ چه غنیمتی!؟



حین ورق زدن کتاب توی دستش با اشاره به خودش جواب داد:



-خب من دیگه! بالاخره وقت اینو پیدا کردم با نامزدم برم بیرون یه دوری بزنم یکم نامزد بازی کنم....من غنیمتم دیگه!



لبخند محو کمرنگی زدم و بعد سرمو تکون دادم و با رها کردن دستگیره گفتم:



-باشه غنیمت! بمون تا بیام! 



کش و قوسی به بدنم دادم و از اتاق خواب اومدم بیرون.

موهام دیگه خیس نیودن و تقریبا خشک و یه کوچولو نم دار بودن.

گردنم رو به چپ و راست تکون دادم و از پله ها اومدم پایین!

بدنم کرخت بود اما دیگه خبری از اون خستگی قبل از حمام نبود و انگار واقعا بِدَر شده بود.

وقتی داشتم سمت سرویس بهداشتی میرفتم مامان سینی پایه دار طلایی رنگ خوشگلی که چایی و مخلفاتش کنارش بودن رو گذاشت روی میز و گفت:



-بنفشه جون وقتی رفتی بالا اینو واسه آریو جان هم ببر !



خمیازه ای کشیدم و گفتم:



-باشه مامان! یادم می مونه!



چنددقیقه بعد با بیرون اومدن از سرویس بهداشتی سینی رو از روی میز برداشتم و رفتم بالا.با اون حوله ی نسبتا کلفت صورتی رنگ چندان حس راحتی نداشتم و دلم میخواست زودتر لباسهامو تنم کنم حتی اگه اون آریوی ناقلا اونجا باشه!

درو با پا کنار زدم و رفتم داخل.

مشغول مطالعه ی کتاب بود اما تا منو چایی به دست دید، مثل همیشه شوخ طبعانه گفت:



-بابا خانوم خانما من یه لحظه اومدم خودتو ببینم چایی واسه چی بود!



عادت کرده بودم به شوخی هاش.به اینکه هرچیزی رو به باد تمسخر میگرفت البته نه تا وقتی که کار به توهین برسه.

درو با همون پاهم بستم.یعنی بلندش کردم و هلش دادم به عقب تا بسته بشه و بعد هم با اشهره به سینی توی دستم گفتم:



-اینو مامان یه صورت ویژه برات درست کرد !



نگاهی به سینی انداخت.به قوری.به فنجونها...خرماها و پولکی ها و شکلاتها و بعدهم با لذت و تحسین گفت:



-اگه تورو بهم انداختن عوضش یه مادر زن خوب گیرم اومده!


 یه چشم غره بهش رفتم و خواستم بشینم که دستشو بالا آورد و گفت:



-بمون بمون تکون نخور من اول از تو یه عکس بندازم



ایستاده،به حوله تنم اشاره کردم و گفتم:



-اینجوری؟ با این حوله!؟



کتاب رو کنار گذاشت و فورا تلفن همراهش رو بیرون آورد و جواب داد:



-آره تو فقط تکون نخور...



نمیدونم چرا وقتی میخواست ازم عکس بنداره خنده ام گرفت و اون درست وقتی نیشم تا بناگوش وا شده بود و ردیف دندونهای بالا و پایینم مشخص ازم عکس انداخت و بعدهم باتماشا کردنش گفت:



-به به! چه عکسی گرفتم من! با لبخند ژکوند برابری میکنه!



دیوانه بود!خم شدم و سینی رو گذاشتم روی میز و بعدهم پرسیدم:


-پس گفتی قصد بیرون رفتن نداری؟


جفت ابروهاشو رو با ریتم بالا و پایین کرد و جواب داد:



-نوچ نوچ!



از اول هم میدونستم به این راحتی و سادگی از اتاق بیرون نمیره که من لباس بپوشم.

برای خودش چایی ریخت و با حوصله مشغول خوردن شد.

خم شدم و کشوی لباس زیرهارو کشیدم عقب و نگاهی به ردیف لباسها انداختم که همون موقع از پشت سر گفت:



-اون شرت و سوتین مشکی رنگ به تنت خوشگل اونو بپوش!


 سرمو به سمتش برگردوندم و پرسیدم:



-داری منو نگاه میکنی!؟



الکی خودش رو مشغول چایی خوردن نشون داد و همزمان گفت:



-تهمت نزن من حواسم به چاییم...همانا خداوند تهمت زدگان رو دوست نمیدارد ودرآن دنیا دهنشان را سرویس میکند



چپ جپ نگاهش کردم و گفتم:



-آره جون خودت تو گفتی و منم باور کردم!



بازم خودش رو زد به علی چپ اما درنهایت همون شرت و سوتین مشکی رو بیرون آوردم.

بد انتخابی هم نبود.

دستهامو از آستین های حوله بیرون آوردم و بدون اینکه از تنم درش بیارم و بزارمش کنار، ست لباس زیرمو پوشیدم....

Report Page