Army

Army

VinVin

چشمای نافذ و براقش و به جیمین که با لبخند حرفای قشنگی به آرمی ها میزد دوخته بود، از اول کنسرت تا الان نتونسته بود یک لحظه هم چشماش و از روی جیمین برداره و بی نهایت بار اشاره های تهدید آمیزش و مبنی بر اینکه اینقدر نگاهش نکنه دریافت کرده بود!

جیمین بعد دست تکون دادن به فن ها برگشت و چشماش اشکیش به نگاه تهیونگ گره خورد.

ته با دیدن اشک های جیمین اخم کرد و با لبخند مصنوعی به سمتش رفت و دستش و کشید، بعد اینکه همشون تعظیم کردن از استیج خارج شدن.

تهیونگ بدون توجه به کسی، دست جیمین و گرفت و به سمت جای خلوتی کشوند، پسرو به دیوار چسبوند و چشمای اشکیش و از زیر نظر گذروند.

_مگه من بهت نگفتم حق نداری این مروارید هارو الکی هدر بدی؟

جیمین بینیش و بالا کشید و با تخسی شونه هاش و بالا انداخت و گفت:

+ولم کن ته...باید بریم برای اجرای بعدی آماده بشیم، هم تو خسته نشدی؟!

تهیونگ چشماش و چرخوند و با انگشتاش چونه پسر و گرفت:

_سعی نکن من و بپیچونی...چرا گریه کردی؟!

جیمین با حرص چشماش و ریز کرد و سرش و تکون داد تا چونش از اسارت انگشتای باریک تهیونگ خارج بشن:

+چرا وقتی جوابش و میدونی میپرسی؟ خودت هم توی کنسرت ها گریه میکردی، من با دیدن آرمی ها وقتی اینطوری حمایتمون میکنن نمیتونم دووم بیارم!

تهیونگ نفسش و فوت کرد و نگاهش و از چشمای پسر مورد علاقش گرفت، اون کاملا حق داشت ولی ته نمیخواست چشمای اون و اشکی ببینه.. حتی اگه اشک شوق باشه!

لبخند محوی روی لبش نشوند و دوباره به چشمان نمناک جیمین خیره شد، بوسه کوتاه اما عمیقی روی لب های سرخ پسر نشوند و گونه شو با انگشت شصتش نوازش کرد:

_ولی با هر قطره اشکی که از چشمای تو خارج میشه یه زخم هم روی قلب من به وجود میاد!

جیمین لبخندی زد و چشمای براقش و به چشمان لبریز از عشق تهیونگ دوخت و لب زد:

+و فقط من میتونم اون زخمارو ترمیم کنم!

ابروهای ته بالا پریدن و لبخند کجی زد، فاصله صورتاشون و از بین برد و با گفتن "دوستت دارم" لب های تشنه شون و بهم رسوند و بوسه عمیق و خالص از عشقی رو شروع کرد..

دستای جیمین دور گردن تهیونگ حلقه شدن و کمی خودش و بالا کشید، ته خم شد تا دسترسی بهتری به لبای شیرین معشوقه اش داشت باشه و حین بوسه لبخندی زد.

انگشتاش روی پهلوهای جیمین میرقصیدن و با وجود سوزش شش هاش که به خاطر ذره ای اکسیژن بهش التماس میکردن به بوسیدن لب های جیمین ادامه میداد...

بعد چند دقیقه با صدای دلنشینی از لبای جیمین جدا شد و پیشونیش و به پیشونی پسر تکیه داد.

قفسه سینه هردو به تندی بالا و پایین میرفت و قلب هاشون توی سینه بی قراری میکرد، چشم های براقشون بهم دوخته شده بود و هیچ کودوم قصد نداشتن ارتباط چشمی و سکوت شیرینی که بینشون شکل گرفته بود و بشکنن...

Report Page