Arcane

Arcane

⑅𝘈𝘪𝘭𝘶𝘳𝘰𝘱𝘩𝘪𝘭𝘦 ִֶָ

نینگ :

چمدون سنگینم رو روی زمین می‌کشیدم و بدون اینکه به اطرافم توجه کنم فقط می دویدم.

از فرودگاه که بیرون اومدم با ماشین های زیادی روبه‌رو شدم، سوار یکی از اونها شدم و چمدونم رو راننده گذاشت صندوق عقب!

راننده ماشین رو روشن کرد و راه افتاد، لبخندی زدم و سعی کردم استرس زیادم رو خاموش کنم.

مقصد رو به راننده گفتم اما من چیزی از خیابان های سئول نمیدونستم، پس بی‌خیال شدم و هدفونم رو از داخل کیفم در آوردم و دور گردنم انداختم.

جلوی ساختمانی ایستاد، با احتیاط از ماشین پیاده شدم و چمدونم رو گرفتم.

حس میکردم یکی زیر نظرم داره. به اطراف نگاه کردم اما چیز مشکوکی ندیدم!

وارد ساختمان شدم و کارتم رو نشون نگهبانی که کنار آسانسور بود دادم.

سری تکون داد و دکمه آسانسور رو زد.

خیلی آروم وارد آسانسور شدم، نگاهی به دکمه طبقات انداختم و متوجه شدم دکمه طبقه چهارم از قبل زده شده، توسط مردی که کنارم ایستاده بود.

چهره‌اش معلوم نبود چون کلاه سرش بود.

بی توجه بهش شروع کردم به بازی کردن با انگشتام. آسانسور که ایستاد بیرون اومدم و مرد هم پشت سر من اومد.

خودم رو به بی خیالی زدم و به طرف اتاق وینتر رفتم، کلید رو انداختم و در رو باز کردم.

وارد شدم و چمدونم رو به زحمت بردم داخل، خواستم در رو ببندم که کفش مردونه ای در رو نگه داشت و وارد شد.

از جیب پالتوم اسپری فلفل رو در آوردم، اما فکرمو خوند و خیلی ماهرانه اون رو از دستم گرفت.

- خیلی ممنون که اتاق دختر رئیس رو به ما نشون دادی!

+ کی هستی؟

- نمیدونم، فقط میدونم یه کاری اینجا دارم. البته قبلش باید یه موش کوچولو رو از اینجا ببرم بیرون.

دستام شروع به لرزیدن کردن و مرد زد زیر خنده و گفت :

درسته با دختر رئیس کار داریم اما تو نباید اینجا باشی!

دستم رو گرفت و با طناب بست، دستمال خیسی رو دور دهانم بست تا حرفی نزنم.

در کُمد لباس های وینتر رو باز کرد و من رو هُل داد.

نفس نفس میزدم، خودش هم همراه من وارد کُمد شد و بعد در رو بست.

از ترس عرق کرده بودم و نمیتونستم خوب نفس بکشم!

فقط میخواستم یکی منو از اینجا نجات بده، مرد از جیبش شکلاتی در آورد و جلوم گرفت.

- صورتت خیلی بد رنگ شده، بگیر اینو بخور تا پس نیفتادی. آه یادم نبود نمی تونی! میخوای دهنت کنم، هوم؟

این رو گفت و خندید. حالم از خنده اش بهم خورد. معلوم نبود چه شکلاتی بود که جلوم گرفته بود. بازش کرد و یکم از دستمال رو کنار زد و انداخت داخل دهانم.

نمیتونستم نخورمش چون زودی آب شد.

- خودم درست کردمش، خوشمزه بود؟ نگران نباش چیز بدی توش نداره. چیزیت نمیشه!

نمیتونستم به حرفاش اعتماد کنم! به هرحال آدم خوبی نبود.

دستی به موهام زد و گفت : این چه رنگیه ؟ فکر کنم مشکی بیشتر بهت میاد

چشمام رو با حرص بستم.


Report Page