April
神𝐑𝐞𝐧لن:″چـ..چرا کشتیش؟!″
رن:″کشتمش چون گاهی باید آدم های بیهودهرو از بین برد،اینکه هرروز بخواد دروغ بگه،اینکه هرروز بدون خبر ما بیاد اینجا، من نمیگم حسهایی که داشتم درگیر این ماجرا نشده ولی بدون که حساسیت عجیبی نسبت به اون دارم،حساسیت عجیبی نسبت به همه اطرافیانت دارم ولی اون.. اون وحشتناک عجیب بود″
لن هومی کشید ولی میدونستم قانع نشده...
لن:″چرا امشب باید میکشتیش؟!″
رن:″گاهی باید انسانهای بیهوده رو توی روزِ مهمی مثل امروز کشت!.. ، بیا بیخیال این بحث بشیم بیا بقیه روز تولدتو با ناراحتی نگذرونیم″
دست لن رو کشیدم و به سمت پیانو رفتم و شروع کردم به زدنِ قطعه ای رندوم، صدای فریاد های اون توی مغزم میپیچه، ملودی زیبایی رو توی مغزم ایجاد کرده. کلاویه هارو همراه با ملودی توی مغزم فشار میدادم.
من درست ترین کار رو کردم!