Angel
@Jungkook_Areaبا استرس قدمی به لب بوم برداشت و درست روی قرنیز ایستاد.. به پایین نگاه کرد.. مردم و ماشین ها به قدر یک مورچه کوچیک بودن.. نفس عمیقی کشید که با صدای شخصی به عقب برگشت
_ هی... پسرر بیا پایین.. چرا میخوای خودت پرت کنی پایین اخهه..
با تعجب بهش نگاه کرد..
_ من نمیخوام خودمو پرت کنم..فقط اینجا وایستادم یکم هوام عوض شه..
+ اخه اونجا جای ایستادنهه.. بیاا میوفتیی
_ نترس نمیوفتم.. میشه تنهام بزاری؟
مرد سری تکون داد و به سمت پله حرکت کرد
_ از دست بچه های این زمونه
لبخندی زد و بعد از رفتن مرد بالهاش رو باز کرد.. چند وقت بود که به بالهاش فرصت باز شدن نداده بود و الان که بازشون کرده بود بیجون بودن.. بلاخره باید حرکتشون میداد.. شروع به بال زدن کرد و از روی پشت بوم بلند شد.. به شهر زیر پاش نگاه کرد و خیابان هارو رد میکرد و با لذت بهشون نگاه میکرد..
همینطور که رد میشد توجهش به خونه ای ویلایی جلب شد.. پسری که تنها کنار استخری نشسته بود و با خودش منچ بازی میکرد.. بال زدنای درجا باعث دردی توی وجودش شد و بی اختیار دست از بال کشیدن کشید و درجا داخل همون استخر سقوط کرد..
پسر از سقوط چیزی داخل استخرش ترسید و کمی عقب رفت.. فکر میکرد حیوانی چیزی باشه ولی با رو اومدن دوتا بال بزرگ متعجب به داخل استخر نگاه کرد..
_ ه..هی.. تو کی هستی؟؟
اروم خودش رو به لبه استخر کشید و به تنش که خیس خیس شده بود نگاه کرد:
_ اسمم جیمینه.. هووف.. میشه یکم استراحت کنم؟؟
+ تو.. تو انسانیی؟؟؟
به اطراف نگاه کرد
_ دوربین مخفیه؟؟
جیمین سری تکون داد و لبه استخر نشست و پاهارو توی اب تکون داد
_ نه نیست..
+ پ..پس تو.. یعنی تو یه فرشته ای؟
جیمین خندید
_ اره.. یه انسان فرشته..
پسر کنارش نشست و با انگشتت روی بازوی جیمین زد
_ واااو.. تو واقعی؟؟من دیوونه نشدم؟؟
چند بار پشت سر هم توی صورتش سیلی زد
_ یاااا چرا خودتو میزنیی.. من واقعی و توام دیوونه نشدی.. حالا اسمت رو میگی؟؟
+ کوکی..
بلند شد و سمت میزش رفت و به نوشیدنیش نگاه کرد و کمی ازش بو کرد
_ نه الکل هم نداره پس مست نیستم..
جیمین کمی از اب استخر رو روی کوک پاچید
_ نه خوابی نه مستی نه دیوونه شدی..
+ واااو.. یعنی واقعا یه فرشته توی استخر خونم سقوط کرده..این خوش شانسیه..
_ ولی مت یه انسان فرشتم.. برای همین موقع پرواز بالهام خسته شدن و سقوط کردن..
کوک کنارش نشست و به بالهای جیمین نگاه کرد.. درخشان و جذاب..
_ دوست داری لمسشون کنی؟
+ میتونم؟؟
_ اره..
کوکی با احتیاط دستش رو روی بالهای جیمین کشید
_ واااایییی چه نرمهههه..
جیمین ریز خندید و بهش نگاه کرد
_ اره خیلی نرمن..
کوک دستش رو همینطور روی بالها میکشید و باعث قلقلک جیمین میشد
_ یااا.. بسهه.. قلقلکم میااد..
خندید و به کوک که با ذوق به بالها نگاه میکرد نگاه کرد..
_ باشه باشه.. اولین بارمه میبینممم
جیمین بلند خندید و سرش رو تکون داد
_ نکه بقیه مردم روزی هزار بار میبینن..
+ یعنی ندیدن؟
_ حتی اطرافیان و دوستام هم ندیدن..
+ وااو.. پس عجب شانسی..
کوک از جاش بلند شد و به داخل رفت و با ظرف پر از کلوچه و دوتا نوشیدنی برگشت
_ تنها زندگی میکنی؟
+ اره..
کنار جیمین نشست و نوشیدنی داد بهش
_ پس دوست دختری چیزی؟
نوشیدنی گرفت و لبخندی زد
+ممنون.. دوست دختر ندارم..
کوکی سری تکون داد و روی زمین دراز کشید
_ تو ارزو هم براورده میکنی؟
+ مگه من خدام؟
_ یعنی نمیکنی؟
+ نه.. حالا چه ارزویی داری؟
_ اووم.. هیچی..
جیمین سری تکون داد
_ باشه.. ببخشید ترسوندمت من دیگه برم..
اروم از جاش بلند شد که سرگیجه ای گرفت و قبل اینکه کامل بیوفته توی بغل کوک ولو شد..
_ یااا خوبییی؟
+ا..اره..فقط.. سرم گیج رفت..
براید استایل جیمین رو بلند کرد و به داخل بردش
_ امشب همینجا بمون..
+ ن..نهه..
_ منم تنها بمون..
جیمین چیزی نگفت و چشمش رو بست.. توان بحث کردن نداشت.. کوک اروم وارد اتاق شد و جیمین رو روی تخت گذاشت و به چهرش نگاه کرد.. به شدت زیبا و درخشان بود.. لبای درشتش هیچ جوره از جلوی چشماش کمرنگ نمیشدن.. اروم دستش رو روی لباش کشید..
_ تو خیلی نرمی.. مثل یه عروسک پنبه ای.. نه نه.. از اونم نرم تر..
جیمین خندید و اروم چشمش رو باز کرد
_ شاید چون یه تیکه از وجودم الهیه..
+ اره.. شاید..
دستش روی موهای جیمین کشید و بهش نگاه کرد
_ فکر کنم ارزوم داره براورده میشه..
+ چی بود؟
_ از تنهایی دربیام..
جیمین ابرویی بالا انداخت..
_ یعنی چی؟
+ میشه اینجا بمونی؟
_ این رو پیشنهاد درنظر بگیرم؟
+ تقاضا بگیر..
جیمین چیزی نگفت و بدون حرف نگاهش کرد..
_ منم از تنها موندن خوشم نمیاد..
+ قبوله؟
_ اره.. قبوله..