AND

AND

𝘒𝘪𝘮 𝘬𝘢𝘺𝘢

قلم را در دست گرفت، بی هیچ هدف و انگیزه ای گوشه کتاب رو با خط هایی بی مفهوم و معنا پر میکرد.

به ناگه همه چیز تغییر کرد، قلم گویی که انگار حرف های پسرک را میشنید شروع به نوشتن کرد ،خط های مرتب و صاف دفتر با کلمه هایی از جنس قلب او پر میشد..

《خسته بودن..در مرحله اول که بهش فکر کنیم خوابیدن میاد تو ذهنمون،ولی کاش برای روح هم نوعی خواب وجود داشت...روح من،قلب من،تمام احساسات من خسته و از پا افتادن..خیلی خیلی خسته..

خسته از درک نشدن ها،خسته از زخم های درمان نشده،خسته از کثیفی ای که تمام من رو سیاه کرده،خسته از شکستن ها و حرف نزدن ها،خسته از تنهایی های ناخواسته..

چی میشد اگه روح رو از بدن میکندم و سفت به اغوشش میکشیدم،صورتشو بوسه میزنم روی تک تک زخماشو نوازش میکردم،اونقدر بغلش میکردم تا تک تک خستگیاش بره

اونقدر بوسه میزدم بهش تا تمام زخماش خوب بشه

به قدری نوازشش میکردم،تا تمام سیاهی ها بره

کاش میشد ،این روح از جسمم دربیاد برای اغوشی بی منت از سر محبت..)》

با چکیدن قطره اشکی از چشمان زیبای پسرک روی برگه قلم ایستاد، انگار که دستان ظریف پسر توان نگه داشتن ان جسم سبک را نداشت.

دست لرزانش را روی قلب تپش وارش گذاشت

《اروم بگیر..تنها نیستی روح من ،جسمت هنوزم پیشته》

چشمانش را بست دروغش را به باور رساند..

اما پسرک گریان قصه هم میدانست

حتی روح هم روزی جسمش را ترک خواهد کرد..)

Report Page