Among us

Among us

-𝙎𝙏𝙍𝘼𝙔𝙆𝙄𝘿𝙎'ʰʸᵘⁿʲⁱⁿ-

بنگ چان با قیافه عصبانی و مضطرب به اون دختر نگاه میکرد

صدای در زدن اومد

"فکر کنم لینو اومد"

دختره با این حرفم لبخند زد

سریع درو باز کردم

لینو سرش پایین بودو با دیدن من لبخند زد

"دستت چطوره؟"

سرمو تکون دادم

"خوبه"

لینو با دیدن اون دختر لبخندشو قورت داد

"ت_تو_"

دختره اومد سمت لینو و بغلش کرد

"از اینکه سالمم تعجب کردی؟"

حسودیم شد.....

چرا باید حسودی کنم؟

لینو دختررو از خودش جدا کردو اومد توی خونه

اون دخترم پشت سرش میومد

"از خونه برو بیرون"

دختره به حرف گوش نکردو روی مبل کنار چانگبین نشست

"عنی بعد این همه مدت نمیخوای باهام حرف بزنی؟"

لینو خندیدو با چشمای گربه ایش به دختر زل زد

"فکر میکنی بعد اون کارت دوباره باهات رابطه خاصی برقرار میکنم؟

هی این فکرارو از سرت دور کن"

و درو باز کرد

"یا تو میری یا من میرم"

دختره قیافشو مظلوم کردو با اشک و گریه به لینو نگاه میکرد

"پس من میرم"

ایرین و جیمی رو فرستادم که برن توی اتاق من

لینو درو باز کردو از خونه خارج شد

به بچه ها نگاه کردمو لب زدم

"من میرم پیش لینو"

و به دختره چشم غره رفتم

دختره سعی کرد بیاد سمت من که هیونجین جلوشو گرفت

"بهتره زندگی لینو دوباره خراب نکنی ما یادمون نمیره که باهاش چیکار کردی پس ازش فاصله بگیرو گورتو گم کنو برو"

سوجین چشم غره ای به هیونجین رفتو درو با خونسردی با کرد

سرشو برگردوند سمت پسرا

"تنها چیزی که ازش دست نمیکشم لینوعه پس سعی نکنین رابطمونو خراب کنین"

و درو بست

هیونجین پشت سرش کلی فحش به دختره دادو سونگمین هم جلوشو میگرفت

پشت سر لینو سمت پشت بوم رفتم

لینو برگشتو بهم نگاه کرد

"نمیخوای بری؟"

سرمو تکون دادم

فکر کنم رفت باید اماده شی امروز پرواز داریم

خنده هیستریکی کرد

"وقتی قرار دادم تموم شد میخوام از این کار بیام بیرون"

با تعجب بهش نگاه کردم

"میخوای این همه سال و زحمتتو نادیده بگیری؟"

درو باز کردو رفت توی اتاق مخفی و بزرگش

لب زدم

"بیا یکم حرف بزنیم"

روی مبل کنارش نشستم

سکوت برای چند ثانیه بینمون قرار گرفته بود

"نمیخوای حرف بزنی لینووووو"

جوابمو نداده به سرامیک زیر باهاش خیره شد

"هیییی"

دستشو جلوی دهنم گذاشت

"هیس"

تعجب کردمو خودنو جمع کردم

لینو اروم برگشت سمتم

موهای توی صورتمو پشت گوشم داد

"چرا این کارو میکنی؟"

با تعجب دوبرابر بهش نگاه میکردم

"چرا احساساتمو نادیده میگیری؟"

بهش خیره شدم

به لبای بزرگ و جذابش

چیشد.......

اون.......

لبامو داشت با ولع میبوسید

وقتی به خودم اومدم با مشتام بهش ضربه میزدم

نفسم بند اومد که محکم پرتش کردم

جفتمون نفس نفس میزدیم

چرا...

چرا بدم میاد یه پسر لمسم کنه؟

'بیا باهم سکس کنیم'

ناخوداگاه اشک توی چشمام جمع شد

این حرفی بود که انتونی بعد بوسیدنم بهم گفت

اون منو یه هرزه مثل دورو وریاش میدونست

اشکم سرازیر شد

با دستم اشکامو پاک کردم

لینو دستمو گرفت

"ا.ت.....من کار اشتباهی کردم....

کنترلمو از دست دادم...لطفا گریه نکن"

بغلم کرد

میون هق هقام لب زدم

"لطفا مثل انتونی نباش"

دست از ناز کردن موهام برداشت و ازم جدا شد

"چی؟"

اشکامو با دستش پاک کرد

"لطفا مثل انتونی نشو..."

از حرفام هیچی سر در نمیورد

دستمو گرفتو بلندم کرد

"بیا فعلا یه دست بازی کنیم تا توهم آروم شی هوم؟"

سرمو تکون دادم

لبخند زد

(ساعت شیش)

هممون توی فرودگاه منتظر نشسته بودیم

همه شناسنامه و پاسپورتارو از دست پسرا گرفتم

بعد از انجام کارا و گرفتن بلیطا روی صندلی نشستم

"عام نگفتن کیا قراره باهامون بیان؟"

هیونجین با دستاش به سه تا پسر اشاره کرد

"اومدن"

سرمو بلند کردم

وتففففف

با من شوخی میکنی؟

نه واقعا الان این شوخیه؟

هی استاپپپپ ایتتتت

چشمامو روی هم فشار دادمو بلند شدم

"من باید برم دستشویی شما اینجا بمونین"

و با دو دور شدم

رسیدم سمت دسشویی

نفس نفس میزدم

به خودم توی ایینه نگاه کردم

"چرا اون مزاحمم اومده؟

آیش

"ا.ت بیا باید باهم حرف بزنیم"

صدای آنتونی بود

"من باهات حرفی ندارم"

و شیر آبو باز کردم

بعد از شستن و خشک کردن دستام از دسشویی بیرون رفتم

خبری از آنتونی نبود

لبخند زدمو با خوشحالی سمت پسرا رفتم

که یهو یکی جلوم ظاهر شد

"وتفففف"

انتونی خندیدو رو به روم وایساد

"فکر کردی رفتم؟"

انگشت فاکمو بهش نشون دادم

"گمشو هرزه"

و از کنارش رد شدم

"واقعا نمیخوای بهم یه فرصت بدی؟"

خندیدمو راهو بستم

"فرصت بدم که برای اخرین بار بکنیم؟

فکرشم نکن"

و رد شدمو رفتم

کنار ای ان نشستم

با دیدن هانسه و سونگهوا شی بلند شدم

"شما هم اومدین؟"

هانسه سرشو تکون داد

"قراره کل شانگهایو بهت نشون بدم ا.ت شی"

به هانسه با لبخند نگاه کردم

سونگهوا شی تک سرفه ای کرد

"خب....ا.ت میخوساتم راجب آنتونی شی باهات حرف بزنم"

سرمو تکون دادم

"من با اون حرفی ندارم راجبش صحبت نکنین لطفا"

به آنتونی نگاه کردو دستشو روی شونش گذاشت

"اون یکی از سهامدارای شرکته"

ابرو هامو بالا دادم

"هاااااا؟"

و روی زمین نشستم

"یااااا انتونییییی این چه کاریههههه"

سونگهوا شی دستشو دراز کرد

"لطفا بلند شو عمه دارن بهمون نگاه میکنن"

دستشو گرفتم

"ببینن به یه ورم حالا من نمیخوام به خار مادر این بنده خدا فحش بدم ولی نمیتونم

هی انتونی زیاده روی نکن میدونی ما دیگه بهم برنمیگردیم مگه نه؟"

یکی دستمو کشیدو منو نشوند

برگشتم

لینو بود

روی صندلی کنارش نشستم

"هییس ا.ت"

پوفی کردمو پامو روی اون پام انداختم

فکر کنم زیاده روی کردم

البته با انتونی نه

با سونگهوا شی

اخراجم نکنه؟





بعد گذشت چند ساعت بالاخره رسیدیم

ساعت نزدیک چهار صبح بود

(نمیدونم چقدر راهه از سئول تا شانگهای پس یه ساعتو احتمالی دادم)

هرکی چمدون خودشو تا در خروجی حمل کرد

نیم نگاهی به فضای اطرافم کردم

و پوفی کشیدم

بنگ جان اومد سمتمو کلید خونه که بهمون داده بودنو

بهم داد

نگاهی به ادرسش کردم

"من عمم چینی بوده یا بابام که بتونم بخونم؟"

سونگهوا ش تک سرفه ا کردو ادرسو از دستم گرفت

"راه بیوفتیم"

سوار ماشینی که برای اعضا اماده کرده بودن شدیم

صندالی ها دونفره بود

سعی کردم اخرین نفر وارد شم که کنار انتونی نشینم

آنتونی دقیقا یه صندلی با لینو فاصله داشت

انگار جفتشون از قصد نشسته بودن تا برم پیششون

یه پوسخندی زدمو کنار بنگ چان نشستم

دستامو به صورت التماس به سمت سونگمین گرفتم

"لطفا برو پیش لینو بشین اگه برم اونجا عقیمم میکنن"

سرشو تکون دادو رفت

نفس عمیق کشیدمو به صندلی تکیه دادم

بنگ چان بهم خندیدو تکیه داد

"دقیقا مثلث عشقی شده ها"(خبر نداری پنج ضلعی عشقیه)

خندیدمو به گوشیم نگاه کردم

پنج تماس بی پاسخ از بابا

همین الان بوده

شماره بابامو گرفتمو در گوشم گذاشتم

"های ددی"

صی نگران بابام میومد

"ا.ت حالت خوبه چرا تلفنو دیر برداشتی؟"

تک خنده ای کردم

"خوبم بابا الان تازه از هواپیما پیاده شدیم گوشیمو روشن

کردمو دیدم زنگ زدی"

عامی گفت

"خب قرار نیست برگردی؟"

یکم از حرفش ناراحت شدم

طرز حرف زدنشو لحن ناراحتش

"بابا میدونی که نمیتونم فعلا برگردم ولی

الان صاحب هفتا بچم"

و خندیدم

"میخوای با باباشون حرف بزنی؟"

بنگ چان با چشمای گردو دهن باز بهم نگاه کرد

"بهم چشم داری ا.ت؟"

خندیدم

"بابام میخواد باهات حرف بزنه"

گوشیو بهش دادم

اونم شروع کرد رسمی حرف زدن با بابام

تا اومدم سرمو برگردونم که موقعیت لینو و آنتونی نگاه کنم

شرم خورد تو یه چیزی

اروم سرمو ماساژ دادم

نه این امکان نداره

سرم خورد به.....

سرمو اروم بالا بردم

لینو و انتونی بودن

"سرت کجا خورد؟"

چشمامو روی هم فشار دادم

و نف عمیق کشیدم

"همین مونده اقای دائم الحشریو کنترل کنم"

لینو خنده هیستریکی کرد

"پدر بچه هاش اگه حرف زدنتون تموم شد پیاده شین رسیدیم"

بنگ چانم سریع بعد کلی خسته نباشیدو.... گوشیو قطع کرد

جلوی خونه بزرگی پیاده شدیم

بعد از دید زدن بیرون خونه کلیدو از توی

جیبم در اوردمو درو باز کردم

داخل خونه خیلی تاریک بود

جوری که چشمام هیچ جارو نمیدید

ساعت نزدیکای پنج صبح بود

بعد روشن کردن چراغا...

تازه چشمم به خونه بزرگو قشنگ افتاد

سعی کردم تابلو نکنم

سونگهوا و هانسه شی رفتن تا اتاقارو چک کنن

"اینجا فقط پنج تا اتاق داره"

از جام بلند شدم

"من میتونم روی مبل بخوابم شما راحت باشین"

و کیفمو کنار چمدونم گذاشتم

آنتونی کتشو در اورد

"منم روی این کاناپه بغل میخوابم"

چشمامو روی هم فشار دادمو آیشی زیر لب گفتم

کتشو از روی مبل برداشتمو پرت کردم سمتش

"دورو ور من پیدات نشه انتونی سونبه نیم"

و لبخند زدم

هیونجین روی مبل نشست

"من خوابم نمیبره پس پیش ا.ت میمونم"

و لبخندی زد که چشماش قد خط شد

"بمون من خوابم نمیبره اگه این دوتا دورو برم باشن"

خندیدو متکارو بغل کرد

گوشیمو در اوردم

تا شیش صبح داشتیم با هیونجین درباره آنتونی و لینو حرف میزدیم

که کم کم چشمامون داشت بسته میشد

"هی ا.ت و هیونجین بیدار شین"

چشمامو اروم باز کردم

سرم روی متکا بودو پتو روم بود

سرمو اروم بلند کردم

نگاهی به هیونجین انداختم

"من کی رو پای تو خوابیدمممممم؟!"

هیونجین نگاهی به سرو وضعش کرد

"نمیدونم"

پاهاشو اروم بلند کرد

"آییی گرفتهه"

اروم از جاش بلند شد

لینو روی مبل بغلی نشسته بودو با چشمای گربه ای و ریزش بهمون نگاه میکرد

اروم از جام بلند شدم

"که خوابت نمیومد؟"

سرمو برگردونم انتونی بود

"به توچه"

و شونمو به شونش زدم

سر جام وایسادم

"حالا که باهم همکار شدیم مواظب باش پرم به پرت نخوره آنتونی سونبه نیم"

و کنار فیلیکس نشستم

بعد از کشش به بدنم

صدای گوشیم بلند شد

"یوتا"

لبخندی زدمو صدامو صاف کردم

"عامم...های یوتا"

صدای خیلی سر حال بود

"هایی ا.ت...

میخواستم بگم میای بریم بیرون ناهار بخوریم؟"

نگاهی به ساعت دیواری کردم

"دو ساعت وقت دارم؟"

خندیدو ادامه داد

"میخوای بیام دنبالت؟"

نگاهی به سرو وضعم کردم

"اره بیا ادرسو برات میفرستم"

بعد از قطع کردن مثل جت از جام پریدم و گوشیو دست سونگهو اشی دادم

"میشه ادرسو برای این شماه بفرستین؟"

بعد از چند ثانیه مکث با نگرانی و ناراحتی گوشیمو گرفت

"اوکی"

سریع چمدونمو برداشتم

"کدوم اتاق میتونم وسایلمو بذارم"

هانسه داشت از پله ها پایین میومد

"اتا سومی"

سرمو تکون دادو از پله ها بالا رفتم

در اتاقو باز کردمو وسایلمو توش گذاشتم

"به ایرین خبر بدم"

وسایل ارایشمو روی میز گذاشتمو شماره ایرینو گرفتم

گوشیمو کنار وسایلام گذاشتمو روی آیفن زدم

"بله ا.ت بله"

صداش عصبی میومد

"خانم پریود مغزی براتون یه خبر دارم"

بعد از صاف کردن صداش جواب داد

"خب اون چیه؟"

موهامو بالا بستم

"قراره با یوتا برم ناهار بخورم"

صدای جیغش باعث شد از جام بپرم

"باور نمیکنم نههههههه واقعاااااا؟"

خندیدمو اره ای گفتم

"فعلا مزاحم نشو دارم حاضر میشم"

و گوشیو قطع کردم


Report Page