Among us

Among us

-𝙎𝙏𝙍𝘼𝙔𝙆𝙄𝘿𝙎'ʰʸᵘⁿʲⁱⁿ-

توی خیابون راه میرفتمو به فضای اطرافم نگاه میکردم

ساعت نزدیکای 5 بود

هوا خیلی سرد و ابری بود

امروز روز متفاوتیو شروع میکنم

همه خاطرات بدو از ذهنم پاک میکنم

قطره ابی روی دستم ریخت

سرمو بالا اوردمو با بارون روبه رو شدم

بارون به همه جا میریختو همه جارو خیس میکرد

کاپلایی که دونفری زیر چتر بودن

و کاپلایی که زیر بارون میدوییدن و میخندیدن

این خیلی برام ازار دهنده بود

داشتم از توی کیفم یه کتاب در میوردم که.....

قطره های بارون دیگه بهم نمیخوردن

سرمو بالا اوردم

پسر قد بلند و تقریبا جذابی جلوم بود

لبخندی زدو چترو بالای سرم گرفت

"مواظب باش خیس نشی"

محوش شده بودم

که یهو به خودم اومدم

"خ_خیلی ممنون^^"

لبخندی زدم

"میشه بپرسم اسمت چیه؟"

سرمو تکون دادم

"من ا.ت هستم"

"منم اریکم خوشبختم"

چترو دستم داد و شمارشو توی جیبم انداخت

"هروقت وقتت خالی بود بهم زنگ بزن"

و بدو بدو رفت

"هی چترتو نبردی..."

شونه هامو بالا انداختم و رفتم سمت خوابگاه جدیدم

همون موقع با بوق ماشین رو به روییم از جام پریدم

اقای کوینو دیدم

"ا.ت سوار شو میرسونمت"

سوار شدمو کمربندمو بستم

"خیلی ممنون"

رفتم سمت خوابگاه جدیدم

"امیدوارم از خوابگاه جدیدت تعجب نکنی"

آیینه رو تنظیم کردو راه افتاد

"چرا مگه چیزی شده؟"

سرشو تکون دادو جوابمو داد

"نه هیچی نشده فقط امیدوارم با وضعیت جدیدت کنار بیای"

از حرفاش چیزی سر در نیوردم

گوشیمو از توی حیبم در اوردم

"جیمی"

گوشیمو جواب دادم

"دیگه چیشده جیمی"

صداش ناراحت بود

"ا.ت بیا فردا همو ببینیم"

مثل همیشه

"اوکی توی کافه میبینمت"

قطع کردم

کوین شی رمز ورودیو بهم گفتو من از ماشین پیاده شدم

ساختمون بزرگی که رو به روم بود خیلی زیبا بود

رفتم سمت در ورودی و کدو وارد کردم

کاغذو از توی جیبم در اوردم

"طبقه ششم"

اسانسورو زدم و وارد شدم

چترو کنار اسانسور گذاشتم تا وسایلمو دستم بگیرم

"ایش چه روز کیریه"

"طبقه ششم..."

پیاده شدمو نگاهی به اطرافم کردم

"24"

صداهای عجیبی از خونه میومد

رمزو زدمو وارد خونه شدم

صدای خنده های چندین تا پسر میومد

"اون خیلی کیوت بود تو اینجوری فکر نمیکنی لیمینهو شی؟"

چمدونمو دستم گرفتمو هول خوردم توی در

همشون توی جاشون قفل شدن

"بالاخره رسیدی"

کاغذو از توی جیبم در اوردم

"حتما اشتباه اومدم"

دوباره کاغذو چک کردم

گوشیمو در اوردم و با کوین شی تماس گرفتم

"بیق بیق"

"انیو ا.ت امیدوارم با وضعیت جدیدت کنار بیا حتما ازون 8 تا بچه مواظبت کن و حواست بهشون باشه ㅋㅋㅋ"

اخمام رفت توی هم و کفری شدم

"من باید با هشتا پسر زندگی کنم؟"

بله ای گفتو تلفنو قطع کرد

همشون از تعجب شاخ در اورده بودن

هیونجین: وسایلتو بده من میبرم توی اتاقت"

سرمو تکون دادمو چمدونمو دادم دستش

از پله ها رفتو در اتاقمو باز کرد

"این اتاق توعه"

همه جای اتاق صورتی بود

رنگ چندش اور

هیونجین دستشو پشت سرش گذاشت

"نمیدونستم چه رنگی دوست داری پس از اینترنت اینارو سفارش دادم"

سرمو تکون دادم

"اها....مشکلی نیست"

سرشو تکون دادو از اتاق خارج شد

همه جا خیلی قشنگ بود

ولی اگه مشکی بود

اههه نمیدونم چی بگممممم

وسایلمو روی میز گذاشتم

کتابامو توی کتابخونه گذاشتمو روی تخت دراز به دراز افتادم

چشمام ورم کرده بود

به خاطر بی خوابیم

شرتک و تاپ بلندی که تنم بود خیلی گشاد بود

برای همین توش راحت بودم

سریع از جام بلند شدمو سمت کمدم رفتم

دنبال لباس امروزم گشتم

شماررو از توی جیبم در اوردم

"واو"

شمارشو زخیره کردم

میخواستم سر صحبتو باهاش باز کنم....

از چتر عکس گرفتمو براش فرستادم

"میتونم چترتو بهت پس بدم کی وقتت خالیه همد ببینیم؟"

"تق تق تق"

صدای در توجهمو به خودش جلب کرد

از جام بلند شدمو دمپایی هامو پوشیدمو سمت در رفتم

درو اروم بازکردم

چانگبین: میخواستم بگم بیا پایین شام حاضره

سرمو تکون دادمو همراهش رفتم

همه پسرا توی اشپزخونه مشغول کار کردن بودن

بجز اون پسر کیوته فکر کنم اسمش ای ان بود

به خاطر مکنه بودنش حتما داره سوء استفاده ازشون میکنه

لبخندی زدمو رفتم سمتشون

"چیزی هست بتونم توش کمکتون کنم؟"

همشون سرشونو تکون دادن

فیلیکس:میتونی بشینی

رفتم سر میز

خبری از پسر چشم گربه ای نبود

سرمو تکون دادم

گوشیمو روی میز گذاشتم و مشغول درست کردن میز شدم

غذاهارو روی میز چیدیمو سر جاهامون نشستیم 


Report Page