Amnesia

Amnesia

Join Channel
By : Elinya


وارد انبار تاریک و سردی شدی که یکم برات آشنایی بود

کلا از اون مسیر سرسبزی کن اومده بودی تا اینجا خیلی از مکان ها برات آشنا بود اما... دکتر گفته بود فشار آورد به ذهنت و قلبت می تونه عواقب بدی برات داشته باشه

صدای پاش رو شنیدی

- به به ببین کی اینجاست

درست روبروت قرار گرفت و با پوزخند گفت:

-سو ا/ت!

باورت نمی شد اون وجود خارجی داشته باشه

مگه... مگه... دکتر نگفته بود فقط تو رویا هات زندگی می کنه؟!

با صدای کشیدن صندلی به خودت اومدی و تکون ریزی از یهویی بودن صدا به گوشت رسید

+ همونطور که گفتی افرادم رو نیاوردم

یکم بهت نگاه کرد

-عوض نشدی

صورتش و حرفش گیج ات کرده بود

+ منظورت رو نمی فهمم

- یعنی می خوای بگی هنوزم یادت نیومده؟

فقط تو خواب دیده بودیش

+ قرار نبوده چیزی یادم بیاد

پوزخند صدا داری زد و از روی صندلی بلند شد و کتش رو در آورد و اومد سمتت و...

سردرد بدی بهت هجوم آورد

نا.. نامجون!

کم کم تصاویری تو ذهنت مرور می شدن و همه چی واضح تر می شد اما دردی که داشتی تحمل می کردی، ارزشش رو داشت؟

- کلاس بازیگری هم که رفتی

با کفش های مشکی براقش جلوت وایستاد

+ م.. من..

- خب از اونجایی که تو دیگه چیزی یادت نیست و...

بغض توی صداش اجازه ادامه حرفش رو برای چند ثانیه کوتاه بهش نداد

- داشتم می گفتم... چیزی یادت نیست... چه طوره به عنوان به دشمن

من از سر راهم برت دارم؟! هوم؟!

صدای تفنگش که داشت توش تیر می ذاشت تو سرت اکو می شد

+ ل.. ل.. لطفا

اومد نزدیکت

- لطفا چی؟

+ من.. من.. حالم خوب نیست... یه چیزایی... داره... یا.. یادم میاد

- برای من از این فیلما بازی نکن من که...

درد سرت بیشتر شد و با جیغ بلندی که کشیدی نامجون ساکت شد

اسلحه رو به طرفی پرت کرد و اومد سمتت

از درد تو خودت می پیچیدی و هر لحظه به اون قرص های کوفتی بیشتر احتیاج پیدا می کردی

اما...

بالاخره می خواستی ادامه اش رو بدونی

- ا/تتتتت! ا/تتت؟!

جون جواب دادن نداشتی و حس می کردی همه حس های بدنت داره از کار میوفته

آخرین صدایی که شنیدی، صدای نامجون بود که با گربه داشت صدات میزد و بهت التماس می کرد چشمات رو نبندی

«8 ساعت بعد»

چشمات رو با بوی خوبی که پیچیده بود سعی کردی باز کنی اما پلک هات سنگین تر از این حرفا بود

دوباره همه صحنه ها از جلوی چشمت رد شد

نههه... امکان نداشت

نامجون... شوهر سابقت؟!

دوتایی مردین؟!

حالا...

کوالا کوچولو خودت؟

با آخرین توانت چشمات رو باز کردی و با مکان نا آشنایی روبرو شدی

همون خونه بود که  یادت اومده بود... خونه تو و نامجون و یوجون کوچولو تون که دیگه وجود نداره

بدنت رو تکون دادی و از تخت بلند شدی

چون تعادل نداشتی خوردی زمین و دستت که به لبه پاتختی شیشه ای گرفته بود زخم شد

در با شتاب باز شد و نامجون اومد تو

- نمی تونی یکم بخوابی؟

نفهمیدی چی شد که اشک دور چشم های مرواریدیت حلقه زد

- وای دستت... اههههه... الان بر می کردم

رفت تو دستشویی داخل اتاق و جعبه کمک های اولیه رو برداشت

نشست جلوی پات و دستت رو تو دستای گرم و بزرگش گرفت

گریه ات شدت گرفت و تبدیل به هق هق شد

با تعجب سرش رو بالا آورد

- چی شده؟

+ نامجونم

+ فقط دلم برات تنگ شده بود

گیج نگاهت می کرد

- ا/ت... من...

اجازه حرفی بهش ندادی و لب های تشنه ات رو به لب های به رنگ گل رزش رسوندی و با دلتنگی مک میزدی

بعد از اینکه به خودش اومد تو رو تو بغلش کشید و تو هم پاهات رو دور کمرش حلقه کردی

حالا اون از تو تشنه تر بود و لب های خوش فورمت به اسارت لب های کشیده نامجون در اومده بود

از هم جدا شدین و با چشم های اشکی بهم نگاه کردین

- منو... خب..

+ ببخشیدمت عزیزم... چه جوری کسی که عاشقشم رو نبخشم؟

- بچه هنوزم دوست داری، نه؟

+ خیلی، مخصوصا یکی مثل تو

اینبار اون بود مه لب های خیسش رو به لب های تو رسوند

هر دو دلتنگ و تشنه سعی در سیر آب شدن داشتین اما دلتنگیتون با چند تا بوسه رفع نمی شد

همینجور که تو بغلش بودی بلند شد و آروم گذاشتت رو تخت و روت خیمه زد

دکمه های لباسش رو آروم آروم باز کردی

گازی از لبت گرفت که باعث شد ناله ای کنی و به سینش چنگی بزنی

از فرصت استفاده کرد و زبونش رو تو دهنت فرستاد و حالا این جنگ زبون هاتون باهم سر چشیدن همه دیگه بود که شروع شده بود

کمک لباساش رو در آورد و با یه باکسر روت بود

کمکت کرد تو هم لباست رو در بیاری و حالا با یه ست مشکی زیرش بودی

کم کم رفت سمت گردنت و کیس مارک هایی با چاشنی بوسه های خیس می ذاشت تا دردش کمتر بشه

سمت سوتینت رفت و بازش کرد و همینطور که یکی شون رو تو دستش فشار می داد و تو ناله های کشدار ری سر می دادی اون یکی رو تو دهنش کرده بوده و نیپلت رو لیس میزد و بعضی اوقات گاز می گرفت

- دلم برای طعم ...آههههه....بدنت تنگ شده بود

+ من دلم برای... اهههه همه چیت... تنگ شده بود

جاتون رو عوض کردین و حالا تو تاپ بودی

- مطمئنی می تونی؟ امروز حالت خیلی بد بود

+ سعیم رو می کنم

باکسرش رو پایین کشیدی و عضوش رو تو دستت گرفتی

- اهههه.. ا/ت... فاک... تو مجبور نیستی که...

با لیسی که زدی ناله کش داری کرد و تو رضایتمند به کارت ادامه دادی

و حدود 10 دقیقه براش ساک زدی تا بالاخره تو دهنت کام کرد

- ببخشید... نمی خواستم...

تمام کامش رو قورت دادی و گفتی:

+ خوشمزه بود ددی

با حرفات و حرکاتت هورنی ترش کرده بودی و تحمل هر دو تون کم شده بود و شدیدا بهم نیاز داشتین

جاتون رو عوض کرد دوباره شروع به بوسیدنت کرد و تو همین زمان از روی شرتت آروم عضوت رو می مالوند که باعث می شد ناله هات تو دهنت خفه بشن

بعد اینکه مطمئن شد کاملا خیسی شورت رو از پات کامل بیرون کشید و گفت:

- بیب مطمئنی؟!

خیلی بهش نیاز داشتی

+ مطمئن مطمئن ام

خودش رو بین پاهات تنظیم کرد و آروم آروم واردات کرد

+ آییی....آروم تر... خیلی درد دارم

- اوفففف.... چقدر تنگی تو بیب... دلم برات تنگ شده بود

یکم که گذشت به حرکت هاش سرعت بخشید و بدن هاتون محکم بهم می خورد

دستت رو قفل دستاش کردی و اونم سرش رو جلو آورد و شروع به بوسیدنت کرد

بعد از چند دقیقه هردوتون اومدین و توی تو خالی شد

خسته و عرق کردن بغلت دراز کشید

- ببخشید چاگیا... من..

+ خیلی خوب بودی نامجون من

بغلت کرد و زیر دلت رو ماساژ داد

- یه بچه داریم

+ از کجا معلوم؟!

- تلاش های هیچی آدم بی ثمر نمی مونه

به جمله مثلا علمیش خندیدی و محکم تر بغلش کردی

+ نامجونی، اگه من بازم فراموشی به سراغم اومد قول بده بهم یاد آوریش کنی، خب؟

- دیگه این اتفاق نمی افته، هوم؟

اوهوم کوتاهی گفتی و همونطور که سرت رو شونه اش بود خوابت برد

- دوست دارم

Report Page