میراث شوم!

میراث شوم!

جامعه نو



شورای سردبیری: در ادبیات‌ آکادمیک سیاسی مطالب بسیاری درباره اینکه حکومتها قدرت خود را چگونه حفظ و تحکیم میکنند وجود دارد: دستگاه اداری‌مناسب و بروکراسی‌گسترده، دستگاه اطلاعات و سرکوب، دستگاه حفظ نظم وتنبیه، دستگاه تبلیغ، ترویج و توجیه، و دستگاه تولید نظام‌اندیشگی ‌یاایدئولوژی و گفتمان که قسمت روشنفکرانه یک نظام است. فرقی نمیکند کدام حکومت باشد؛ پادشاهی ایران یا انگلیس، جمهوری دینی ایران، یا جمهوری نازی آلمان. همه‌شان این تشکیلات را دارند که به صورت مداوم همراه با جریان زندگی خود را به‌روز میکنند. کارکردهمه هم براساس استمرار وضع موجود است: ادامه سلطنت محمد رضا یا تداوم حیات نازیسم یا هر تداوم دیگری. معمولا هیچ حکومتی تدارک‌امنیت، مشروعیت، و گفتمان بعد ازحیات طبیعی خود را نمیکند و دغدغه بعد از خود راندارد، هرچند ممکن است میراث ناخجسته‌ای بجا گذارد. محمدرضا شاه که اتفاقا کم‌گوهم نبود، جزجمله بیرنگ و بی‌خاصیت ایرانستان شدن ایران(کنایه‌ای از بلعیده شدن توسط کمونیسم‌روسی) بعد از سقوط احتمالی‌اش بلد نبود بگوید و هیچ رگه‌ای از تعارض ونقار بین عامه مردم به جا نگذاشت و تخم نفاقی نکاشت تا بعد ازرفتنش درگیری‌های اجتماعی و تعارض نو و کهنه چیزی از ایران باقی نگذارد. تنها کار ابلهانه‌ای که عمله‌جاتش کردند (وما به درستی مسئولیت آن را متوجه او میدانیم)به شهر آوردن برخی جماعات کولی‌وار و بدون هویت اجتماعی بود که عکس او را گرداندند، به اموال مردم آسیب زدند و بعد دردل تاریخ محو شدند. دردوران آن شاه‌بدکردار یگانگی‌ملی درکف‌جامعه نابود نشد. میراث محمدرضا نه نقار و نفرت‌اجتماعی بود، نه بی‌اعتباری کامل دستگاه بوروکراتیک و قضا، و نه بی‌اعتمادی به پیکره علمی و دانشگاه. انحلال ساواک هم بخاردیگ جامعه را تخلیه کرد و اگر درآن اعدامهای ماههای نخست و مصادرهای پراز رندی ونادانی عجله نشده بود، انتقال بین دو رژیم هزینه زیادی روی دست کشور نمیگذاشت. امروز اکثر ما پذیرفته‌ایم میشد حتی مصلحانه‌تر رژیم نو را جایگزین کرد. 


علت این وضعیت تاریخی، همان نبود تفکر وبرنامه ایجاد بدبینی ونفرت و نقاردر جامعه توسط نظام پیشین است. حتی آلمان نازی هم چندان به گذاشتن ذغال افروخته نفرت اجتماعی زیر خاکستر جنازه خود نپرداخته بود. احتمالا علتش این بود که ایدئولوژی نازیسم آلمانی‌ها را ابتدا هشیارانه تحت عنوان برتری هویت‌آلمانی متحد میساخت و سپس باورهای نازی را به آن می‌افزود. برخلاف دستگاه جمهوری اسلامی که ایدئولوژی برساخته برمبنای خوانشی از اسلام را اولین پایه وحدت‌ملی قرار داده و سپس هویت ایرانی را به عنوان افزودنی و "ضدوادادگی"به آن میافزاید(البته نمی‌خواهیم مقایسه بین جمهوری اسلامی و نازی‌هابکنیم). روزی که نازی ها در پایان جنگ رفتند،مردند، یاناپدید شدند آلمانی‌هاهنوز آن پیوستگی اولیه هویتی برمبنای"آلمانی بودن"را داشتند و آن اشغال خارجی و بدبختی و احساس فریبخوردگی آنها را کنارهم نگهداشت و به جان یکدیگر نینداخت. نازی‌زدایی (denazification) و تنبیه جنایتکاران برنامه‌ای بود که متفقین اجرا کردند و به سیاست جهانی مربوط میشد نه آلمانی‌ها. برای آلمانیها، فقط آلمانی بودن و شرمی مشترک به خاطر گذشته باقی ماند.‌ درکف جامعه لهیده، بدبختی مشترکی داشتند نه تنافرگسترده!


اماهمیشه اینطور نیست. ممکن است دستگاههایی که در ابتدای مطلب نام بردیم ، کار خود را به صورت افراطی انجام دهند و یا اجزای خبیث آنهاآگاهانه تصمیم بگیرند "روزرفتن" سیاست زمین سوخته اجرا کنند و خرابه‌ای غیر قابل‌اصلاح به جا بگذارند. مشخصه‌های "زمین‌سوخته‌ملی"را در حوزه‌های متفاوتی میتوان جستجوکرد. گرایش غالب این است که آن را در اقتصاد بجویند: توصیف با عدد و رقم اقتصادی ، مثلا نرخ تورم، بیکاری، فقر، نابودی زیربنا، فرارسرمایه،بدهی خارجی، و...که همه قابل بیان با عدد است. امافروپاشی روابط‌اجتماعی را که از آثار سلطه برخی حکومتهای دیکتاتوری مبتنی بر ایدئولوژی است با ارقام نمیتوان بیان کرد.آثار منفی آن از فرار سرمایه و نابودی زیربناها بیشتر است: میراث شوم واگرایی‌اجتماعی!


واگرایی‌اجتماعی ترکیبی است از احساس عدم تعلق، نفرت ، و خشم نسبت به دیگرانی که آنها را نمیشناسیم ولی هویت اجتماعی و سیاسی‌شان را درحد دشمن میدانیم. یک دافعه فعال سرشار از بیزاری ، رمیدگی و عدم تحمل ، که تعارض احساسی در آن از همسویی منافع موثرتر و زاینده نقار اجتماعی بین اجزای یک ملت یا یک قبیله است. بهترین جای مشاهده این آمیزه‌ویرانگر به صورت پوشیده، دستگاه تبلیغاتی حکومتها و آشکارترین نمود امروز آن میلیونها نمونه از ردوبدل شدن پیام بین آدمها‌یی است که یکدیگررا نمیشناسند امادرشبکه‌های اجتماعی نفرت و خشم نثار یکدیگر میکنند. برای آنکه بدانیم "حکومت‌دررفته" از یک ملت چه در می‌آید یا باقی میماند، باید به حجم این تنافرهای اجتماعی بنگریم.


پدید آمدن این واگرایی از نظر برخی حکومتها مفید است: شکستن جماعات، فرمانروایی برآنها را آسان میکند و ابزار رایگان سرکوب را هم به دست میدهد. وقتی اختلاف مردم با هم برسر مشروعیت حکومت و رفتار آن با منابع مادی و انسانی آشتی ناپذیرمیشود، میتوان از یک بخش برای کنارزدن یا سرکوب بخش‌دیگر استفاده کرد. واضح است نتیجه آن توسعه خشم،نفرت، و بیزاری است. از این نظر ، جامعه ما هم قابل تامل و هم موجب وحشت است. حجم عظیمی ازاین تنافر و واگرایی‌اجتماعی در جامعه امروز ما قابل مشاهده است که موضوع و محور آن عملکرد حکومت است. به واقع با ملتی دوپاره روبروییم که پاره‌های آن برسر عملکردحکومتی که کل جامعه را بی‌ارزش ، غریبه و ناچیز میشمارد برسر یکدیگر میکوبند. همه موافقان عملکرد آن الزاما حقوق‌بگیرحکومت نیستند(دلبسته آن ایدئولوژی هویت‌بخشند) و همه مخالفان هم ساده‌دلانه دل در گروی بهشت‌های مفروض فرامرزی ندارند. برادرانی در یک خانه‌ ولی آغشته یه یک کینه القایی‌اند که قاعدتاباید با رواداری‌متقابل خانه را در برابرنادانی ، فساد و همچنین خصومت و حیله کشورهای دیگرحفظ کنند و وقتی پدری درکار نیست وظیفه جلوگیری از فروپاشی خانه آنهارا همراه نگه دارد. اما"تبلیغات و تعارف در رفته" ، تصویرکنونی از اجزای جامعه ما،سرگیجه‌‌گرفتگانی را نشان میدهدکه هشیاری، تعادل‌محاسبه و احساس همبستگی میهنی‌شان حول یک نیروی‌جهنمی‌ گریزازمرکز از بین رفته، وخشم و دشمنی و نفرت وعدم تحمل سرآنان را به هم میکوبد و به‌سویی پرتاب‌شان میکند. بدبختی دراین است که کارگردان چنین نمایش‌شومی حکومت‌است. کشمکش بین ایرانیان له و علیه رفتارهای حکومت، به پنجه کشیدن برچهره یکدیگرانجامیده و یکروز آنها را پایمال نیروهای خبیثی میکند که اکنون تصوری از آن ندارند.  


میخواهیم در این مورد هم نصیحتگر دستگاه تبلیغات آن حکومت نباشیم. به آنچه میکند آگاه است و قوام خود در دوام جمع‌متخاصم میداند و اگر روزی به دلیلی قبا از سر این کشور برکشد، میراث آن فروپاشی کشور در معرکه خشم‌بی‌مهار و انتقامکشی کور است. این عمدهترین خطردرافق ایران است و یک گرفتاری بزرگ ملی که آنرافقط نیروهای پیشرو و اهل درک میتوانند رفع کرد: با توضیح مداوم آگاهی‌بخش برای مخاطبان و حلقه‌های پیرامون خود و به راه افتادن کارزاری بلاوقفه وهدفمند جهت احیای پیوستگی ملی و اجتماعی با درونمایه احساس و عواطف مثبت انسانی، هم برای آنان که استیصال وخشم از رفتار حکومت زمام عقل و ادب را از کفشان ربوده و هم آنانکه ساده دلانه تعهدی به توضیح و توجیه و دفاع‌بلاشرط ازهمه اعمال حکومت بردوش خود احساس میکنند. پاسخگوی نمودهای شرور حکومت ، نه توده مردمانی‌اند که ساده‌دلانه به آن باوری دارند، نه شاغل دون‌پایه دیوان آن هستند، و نه حتی رودخانه زندگی آنها را در دستگاه حکمرانی آن گیرانداخته است.... امید که عاقلان را اشارتی بس!

Report Page