Alone

Alone

♡ℙᎯℕⅈℤ♡

داستان از نگاه نایل:

ساعت ۸ کلیدو توی در میندازه و خسته وارد خونه میشه.برقارو روشن میکنه و میره داخل درجه بخاری رو زیادتر میکنه.خسته و کوفته لباساشو درمیاره و میره دوش بگیره.با حوصله روی مبل لم میده و تلفنو برمیداره.شماره زینو میگیره.

+های بیب

_هی زینی کی میایی خونه؟

+معلوم نیست فعلا که دارم میرم سر پروژه

_مراقب خودت باش بیب

+دوستت دارم

بعد از قطع کردن تلفن خودشو با فیلم دیدن مشغول میکنه.ساعت ۹ و ۵ دقیقه زنگ خونه به صدا درمیاد.

زین برگشته بود.از روی مبل بلند میشه و میره سمت در

از چشمی بیرونو نگاه میکنه.کسی نبود.گوششو به در میچسبونه:الو؟!

صدایی نمیاد.اشتباه زنگ زده بود.برمیگرده روی مبل بشینه که دوباره صدای زنگ میاد.

_کیه؟

از پنجره کنار در بیرونو نگاه میکنه.لابد چند تا بچه مسخره بازیشون گل کرده.تو محله اونا خانواده های بچه دار بود که بچه های شیطون زیاد داشتن.محله زنده و شادی بود ولی گاهی بچه ها رو مخ میشدن.

در خونرو باز میکنه و میره بیرون.همه جا توی سکوت و تاریکی شب فرو رفته بود.

_خیلی خب بچه ها برید خونه هاتون

میره تو و درو میبنده.چرا پدر مادراشون جمعشون نمیکردن.ساعت ۱۰ و نیم یکم سالنو جمع و جور میکنه. زین باهاش تماس میگیره:چطوری خوشگله؟

_نمیخوایی بیایی خونه زین؟

+باور کن میخوام بیب ولی کارگرا گند زدن باید بالا سرشون باشیم

با صدای در اهی میکشه:وای خدا این بچه ها دارن دیوونم میکنن

+کدوم بچه ها نایل؟

با حرص به سمت در میره:بچه های همسایه

+چی کار میکنن؟

درو باز میکنه و میره بیرون.بازم خبری نبود.

_هی میان درو میزنن در میرن

جوری که اونا بشنون بلند تر میگه:بعدا به پدر و مادرشون میگم

+الان که خیلی دیره باید خونه باشن

درو میبنده و قفل میکنه:کی این هیولاهارو میتونه تو خونه نگه داره

زین میخنده:اونا فقط بچن نایل

_بچه هیولا

زین بلند میزنه زیر خنده:اوکی حرص نخور بیشتر از ۱۱ که نمیتونن بیرون بمونن

_باشه مراقب خودت باش اومدیم زنگ نزن با کلید باز کن میخوام بخوابم

+باشه بیب دوستت دارم

_منم دوستت دارم

ساعت ۱۱ و نیم قرص میخوره و میخوابه.

با صدای مداوم زنگ از خواب میپره.روی تخت وول میخوره و به ساعت نگاه میکنه.۱ و ۲۰ دقیقه بود.

با غرغر از تخت بلند میشه.خوبه به زین گفت با کلید درو باز کنه.از پله ها میره پایین:اومدم

از چشمی نگاه میکنه.چشم هاش گرد میشه.دوباره نگاه میکنه که مطمئن شه به خاطر خواب الودگی اشتباه ندیده.اره درست دیده بود.۵ نفر با ماسک های خندون پشت در وایساده بودن.نمیدونست چی کار کنه.

یکی از اونا دوباره زنگو فشار داد.

اروم میپرسه:ببخشید با کی کار دارین؟

مرد جوابشو نمیده و دوباره زنگو فشار میده.

از در فاصله میگیره.به سمت طبقه بالا میره.تلفن توی اتاقشو برمیداره و به زین زنگ میزنه.

+نایل هنوز نخوابیدی؟

_زین من میترسم...۵ ۶ نفر با ماسک های عجیب دم درن

+چی؟چی میگن؟

_نمیدونم میخوان بیان تو

+درو قفل کن و زنگ بزن پلیس من دارم میام

_باشه

تلفنو قطع میکنه.در حال گرفتن شماره پلیس بود که صدای شکستن شیشه از طبقه پایین اومد.تلفن از دست سر میخوره.با ترس به در نگاه کرد.میتونست صدای خنده های ریز و عجیبشون با هم و کوبیده شدن پاهاشونو بشنوه.

اونا داشتن از پله ها بالا می اومدن

به سمت اتاق خواب که اون تنها توش وایساده بود......

Report Page