Alien
@Vkookchild9597«داره فرار میکنه! بگیریدش! »
صدای نفسهای منقطعشدهاش، ترکیبشده با زوزههای باد و خشخش برگهای خشکیدهی روی زمینی بود که با هر قدمِ تندی که برمیداشت زیر لژ کفشهاش لِه میشدن.
آسمون پوشیده از ابرهای بارانزا، از لابهلای شاخوبرگ درختهای افرا قابل دیدن بود و تصویر ماه کاملی که زیباییش چشمهای هر بینندهای رو مجذوب خودش میکرد.
چشمهای هر بینندهای بهجز پسرک فراری از دست طلبکارهاش که سعی داشت در مسیر نامشخص اون جنگل خوفناک جایی برای قایمشدن پیدا کنه.
لحظهای سر برگردوند تا ببینه چقدر با اون مردهای غولپیکر فاصله داره؛ اما وقتی با ندیدنشون چرخید تا با سرعت بیشتری پا به فرار بگذاره، شاخهی تیز درخت جایی زیر گونهاش و نزدیک به چشمش رو خراشید و از ترس اینکه شاخه درون چشمش فرو نره، بهطور غریزی جا خالی داد و زیرپاهاش خالی شد!
فریاد بلندی کشید و حین سقوط از اون تپهی بلند و شیبدار، با دستهاش از سرش محافظت کرد و چشمهاش رو بست. نمیدونست چند دور معلق زد تا زمانی که دیگه نه صدای فریاد طلبکارها رو شنید و سرمای هوای زمستان رو احساس کرد.
به کمر روی چمنهای نمدار افتاد و نالهی دردمندش بلند شد.
جای سنگهای ریز و درشتی که حین معلقزدن داخل بدنش فرو رفته بودن، میسوخت و دردش امانش رو بریده بود؛ اما بیشتر از سوزش پهلوها و کمرش، تابش مستقیم نور خورشید آزارش داد و با قرار دادن کف دستش جلوی تابش آفتاب، پلکهای جمعشدهاش رو کمی باز کرد و بار دیگه بست.
تا لحظاتی پیش آسمون تاریک بود و ماه میون ابرهای بارانزا خودنمایی میکرد و حالا خورشیدِ تابان با آفتاب مستقیمش، چشمهای بیمحافظش رو هدفِ پرتوهای پُر نورش قرار داده بود.
متعجب از تغییر ساعات شبانهروز، کمی توی جاش نشست و از درد پهلوش صدای نالهاش بلند شد.
حین پرتشدن از تپه بیهوش شده بود؟
بهطرف مسیری که تپه قرار گرفته بود چرخید و با ندیدن هیچگونه تپهای و دیدن تنها سنگ عظیمالجثهای، چندینبار گیج پلک زد و مقابلش رو نگاه کرد.
«چطور وارد این منطقه شدی، انسان؟ »
غرش بلند و صدای بم و مردانهای، جونگکوک رو وادار به چرخیدنِ سرش بهسمت راست کرد و با دیدن اون مردِ عجیب، چشمهاش تغییرسایز داد و با وحشت چند قدم به عقب برداشت.
مردی با موهای بلند و حالتدار، چشمهای عسلیرنگ، گوشهای بزرگ و عجیبغریب و بدنی نیمهبرهنه که از تتوهایی با اشکال نامفهوم مزین شده بود.
«ت… تو چی هستی؟! »
مردِ عجیبغریب، گردنش رو به پهلو کج کرد و خنثی و کاملاً بیمیل خطاب به اشخاصی که جونگکوک هیچ ایدهای نداشت کی بودن؛ چون غیر از خودش و اون مردِ عجیب هیچ شخص دیگهای رو ندیده بود، گفت: «گشتن کافیه، خودم پیداش کردم. »