After

After

ZZarii

این...زندگی منه....زندگی متفاوت من...

همه چیز از جایی....نه از یه کسی....کسی که کاملا با من متفاوت بود،اما...اون همه چیز رو در من تغییر داد...حتی خودم رو...اون کاری کرد که من جوره دیگه ای به زندگی نگاه کنم و از همه مهمتر احساس متعلق بودن به کسی رو بکنم.

درسته که اون مثل وجهه تاریکی زندگی من بود،اما باعث شد تا من با یکی شدن باهاش تمام زوایای دیدم رو عوض کنم و گاهی از چشم اون به این زندگی نگاه بکنم.

_______________

_صبح بخیر...به دانشگاه گوانتانامو خوش اومدی.

پسر خوش چهره و خندون همون طور که داشت وسایلش رو تو خوابگاه میبرد به دختر رو به روش لبخند گرمی زد.

_خیلی ممنونم خانم؟؟

دختر لبخند پر عشوه ای زد و دستش رو سمتش دراز کرد.

_لیندا هستم.

 پسر به سرتاپای دختر که ساپورت توری که روش سوراخ های بزرگی بود و همراه یه شلوارک لی و بلوز کوتاه زرد رنگی ست کرده بود و چند تا پوکر رنگارنگ دور گردنش بود،نگاهی انداخت و دست دختر رو گرفت.

_منم جانگ هوسوکم...از آشنایی..

دختر وسط حرفش پرید.

_کره ای هستی اره؟!

هوسوک سر تکون داد و لبخندی زد.

_اره.


_واااو...منم یه رفیق کره ای خیلی خفن دارم و باید بهش معرفیت کنم هوسوکی..

هوسوک کارتن کتاب های قطورش رو که دستش بود رو بالا گرفت و گفت.

_باشه...اما اول بذار اینارو جابه جا بکنم...اوکی؟!

لیندا لبخندی زد و سر تکون داد.

_باشه...من منتظرت میمونم هوسوکی.

_______

و همینجا بود که همه چیز شروع شد...من همراه لیندا به سمت بعد دیگه زندگیم رفتم...و بعد از آشنایی کامل همراهش همه چیز برای من تغییر کرد...حتی نوع عشق...

Report Page