Act

Act

BETXSO




در سلول رو باز کرد و وارد شد...

شلاق رو توی دستش جابه جا کرد و پوزخندی زد و ضربه ی محکمی به بدنش زد!

_آههههههه 

پسرک آه بلندی کشید و خون توی دهنشو تف کرد بیرون. 

نفس نفس میزد و جونی براش باقی نمونده بود!

مردی که ضربه رو زده بود خندید و گفت:

بکهیون بهتره که اعتراف کنی هم دستات کیان! شاید اونجوری یکم از حبست کمتر شد!

نفس عمیقی کشید که باعث شد به نفس نفس بیفته و خونی که توی دهنش مونده بود رو قورت داد و گفت:

من تنها اینکار رو کردم!

جملاتش رو با داد گفت!

افسر چانیول پوزخندی زد و گفت: سابقه ی منو زیر سوال نَبَر من میدونم تو همدست داشتی پس بهتره لوشون بدی!

بکهیون مثل دیوونه ها خندید و گفت: حتی اگه همدستم داشته باشم لو نمیدم!

چانیول چشماشو روی هم فشار داد و شلاق رو محکم تر به بدن پسر زد!

_میگی یا همینجا آنقدر بزنمت که تموم کنی؟

+بیخیال افسر...تو منو نمیکشی!

چانیول پوزخندی زد و گفت:از کجا آنقدر مطمئنی؟!

+چون اگه منو بکشی کل اطلاعاتی که دارم از دستت میره!

حق با اون بود تا وقتی که بهش نیاز داشتن نمیتونست بکشتش!

از سلول بیرون اومد و کافی شو برداشت و به سمت دفترش رفت.

افسر چانیول...ماهر ترین افسر پلیس توی کره!

نمیتونست از یه پسر بیست و چند ساله حرف بکشه؟

اگه تو این پرونده موفق نمی شد کل آینده ش روی هوا بود!

نفسشو کلافه بیرون فرستاد و به طرف تخته ی جرمش رفت.

اون پسر داشت چیز خیلی بیشتری از اسم چند نفر رو پنهان میکرد!

اما چی؟!

مقاومتش ستودنی بود اما نه به اندازه ای که چانیول رو از پا بندازه!

از دفترش بیرون اومد و به طرف سلول پسر رفت...

در سلول رو باز کرد و دستور داد دستای پسر رو از سقف باز کنن...

روی صندلی روبه روی بکهیون نشست و گفت:

چی آنقدر تورو مصمم میکنه که اسم اونا رو لو ندی ها؟

یه چیزی بیشتر از اسم این وسطه نه؟

بکهیون خندید و گفت:

خیلی باهوشی افسر!...آفرین!

چانیول به طرف بکهیون خم شد و گفت:چی میخوای در مقابل اطلاعاتی که بهم میدی؟!

بکهیون لبشو گزید و گفت:

میتونیم یه شب رو باهم بگذرونیم چان؟

چانیول اخماشو تو هم کشید و به قیافه ی زخمیه بکهیون نگاه کرد و گفت:حالیت میشه چی داری میگی؟ معلومه که نه!یچیز دیگه بخواه!

بکهیون خندید و گفت:فقط در مقابل بدن خوش تراش تو اون اطلاعات رو میدم!

چان چشماشو روی هم گذاشت و فکر کرد:

اگه این کار رو نکنه اخراج میشه!

از کجا معلوم که راست بگه؟!

تنها راهش اینه که امتحانش کنه!

نفسشو بیرون داد و گفت:باشه...قبوله!...حالا اطلاعات!

بکهیون با دستش خون دور لبشو تمیز کرد و گفت:

میخوام اول یه قرار رو لو بدم!

چانیول با لبخند بهش خیره شد و گفت:خب؟میشنوم...

+فردا شب یه محموله ی بزرگ به دست اون اصل کاری می رسه که همه به اسم مافیای شب میشناسنش!

این محموله آنقدر مهمه که خودش شخصا میخواد بره تحویل بگیره!

محل قرار رو روی کاغذ برات مینویسم!

_از کجا بفهمم کیه؟

+مافیای شب همیشه صورتشو میپوشونه!

هیچکس تا حالا صورتشو ندیده!

_وای به حالت اگه دروغ بگی!

بکهیون پوزخندی زد و گفت:حالا میشه سر و وضعمو درست کنم؟

چانیول فرمان داد تا بهش لباس جدید بدن و اجازه بدن بره حموم!

بعد از اینکه بکهیون سر و وضع درست و حسابی پیدا کرد چانیول رفت توی سلولش...

با دیدن پسر روی لباش خیره شد...

چشماشو بست و دوباره باز کرد و به بکهیون نگاه کرد و گفت:حالا اگه آماده اید بفرمایین بریم سر قرار تا دیر نشده و شک نکردن!

بکهیون خندید و گفت: نمیخواد افراد زیادی بیاری معمولا ۵ یا ۶ نفر بیشتر نیستن، برای اینکه کسی شک نکنه!

سوار ماشین شدن و به سمت محل قرار حرکت کردن.

وقتی رسیدن از ماشین پیاده شدن و به سمت ساختمون نیمه کاره ی متروکه ای که روبه روشون بود رفتن...

بکهیون روی صندلی ای که جلوش میز بزرگی بود نشست و منتظر شد.

×فکر کردم گرفتنت بچه!

بکهیون زبونشو روی دندونش کشید و لبخند دندون نمایی زد. 

+شایعات پشت سر آدم موفق زیاده!

حالا بگو ببینم رئیست کجاس؟

×نیومد!

+آنقدر ترسوعه؟

×نه دیگه محتاطه بچه جون!

حالا محموله رو رد کن بیاد.

بکهیون چشماشو بست و باز کرد و از جاش بلند شد و به طرف در رفت....

در رو باز کرد و فریاد زد: اونا مامورن فرار کن!

و خودش شروع به دویدن کرد!

چانیول زیر لب گفت:فاک...! شما باید دنبال اون قاچاقچی ها من اون پسر کوچولو رو میگیرم!

با تمام توان بدو بدو به سمتی که بکهیون رفته بود دوید و اسمشو فریاد میزد!

_بکهیوووووون!

کجا قایم شدی ؟!

نمیتونی از دستم در بری!

خوب که از محل دور شد آروم زیر لب گفت:

اوکی بک بیا بیرون به اندازه کافی دور شدیم!

بکهیون بیرون اومد و به طرف چانیول رفت و لباشو روی لبای خوش طعم چانیول گذاشت و گفت:

خوب نقشتو بازی کردی افسر چان!...

Report Page