accidental
Nil_کیه؟
جیمین اخمی کرد و با کلافگی چشم هاشو باز کرد
نگاهی به ساعت انداخت هنوز نه صبح بود که برای اون حکم طلوع خورشید رو داشت
_فاک
گفت و با عصبانیت از تختش دل کند
به سمت در رفت و بدون باز فهمیدن فرد پشت در بازش کرد
_صبح بخیر
هوسوک با خنده گفت
جیمین به محض دیدن هوسوک خواب از سرش پرید، چشم هاش تا آخر باز شد و قطع شدن نفسش رو احساس کرد
قدمی به عقب برداشت و به سرعت در رو بست ولی پای ظریف هوسوک مانع شد
_آیییی پام پام
هوسوک جیغ زد و با مشت به در میکوبید
جیمین به ناچار کلافه سرشو تکون داد و درو فاصله داد
_چی میخوای؟
با جدیت پرسید و نگاه کلی به پسرک انداخت
لباس هاش گشاد بودند و تقریبا کل بدنشو پوشونده بود و کولهای به پشت داشت
_میخوام بیام تو
جیمین اخمی کرد
_نمیشه
هوسوک متقابلا صداشو بالا برد و فاصله بین ابروهاشو کم کرد
_میدونستم احمقی ولی نه تا این حد که فقط با یک باکسر توی چارچوب در آپارتمانت به حرفام گوش بدی
جیمین نگاهی به خودش انداخت، اون راست میگفت این شرایط اصلا مناسب اون نبود
همزمان که کنار میکشید تا پسرک وارد بشه توی دلش فحشی نثار زندگیش کرد و در رو بست
هوسوک با پرویی وارد خونه شد و به سمت کاناپه های خاکستری رفت
روی یکی نشست و کیفش کنارش روی زمین گذاشت
جیمین که اصلا حوصله هیچ چیزیو نداشت با چهره پوکر روبهروی هوسوک لم داد و بهش چشم دوخت
_چی میخوای؟
هوسوک نگاهی بهش انداخت
_نمیدونی
جیمین جلو امد و به زانو هاش تکیه کرد
_ببین راتم تازه شروع شده و اصلا حوصله تو یکی رو ندارم پس زود بگو
اون راست میگفت صداش بم تر از هر زمان دیگهای بود و زیر باکسر بزرگتر به نظر میرسید
هوسوک نگاهی به چشم های خمارش انداخت و با لرزش ریزی آب دهنشو قورت داد
_برای بچه امدم
قلبش توی سینه میکوبید و نفس هاش تند شده بود
_چند بار باید بهت بگم
جیمین داد زد و از جاش بلند شد
_چه طور میخوای ثابت کنی اون بچه منه
دستی توی موهاش کشید و کمی ولوم صداش رو کم کرد
_تازه اگه ثابتم کردی، چیکار میتونی بکنی
پوزخندی زد و نگاه تحقیر آمیزی به هوسوک انداخت
_قانون به من این اجازه رو به عنوان یک آلفا میده که هرجور خواستم از امگاها استفاده کنم
این حرف جیمین هوسوک تقریبا بغض کرد ولی نباید کم میاورد پس اخمی کرد و سعی کرد لرزش صداشو مخفی کنه
_آره ولی همون قانون میگه اگه بچهای به وجود بیاد و امگا اونو نخواد مسؤلیتش با آلفاست
سرشو پایین انداخت تا جیمین متوجه چشم های پر آبش نشه
_اون روزی که برات بسته آوردم اولین هیت من بود برای همینم به پیشنهادت جواب مثبت دادم
گوشه لباسشو به بازی گرفته بود و اشک چشم هاشو خیس میکرد
_نمیدونستم تو یه آلفای غالبی
سرشو بلند کرد و به چشم های جیمین زل
_وقتی موضوع بچه رو فهمیدن از خوابگاه بیرونم کردن جایی رو ندارم که برم
جیمین هر سانت اون چهره رو از نظر گذروند، زیبا و بینقص در عین حال کیوت و جذاب بود
با فکر کردن به جسم ظریف امگا و ناله های ریزش کنترل کردن خودش سختتر هم میشد
دندون هاشو روی هم فشار داد و چشم هاشو بست
نمیتونست بیشتر از این به چهره زل بزنه بدون که توان به فاک دادنش رو داشته باشه
_باشه میتونی اینجا بمونی
چشم های هوسوک درخشید و اشک هاشو پاک کرد
_به جز اتاق من هر کدومو خواستی بردار فقط جلوی چشمم نمون
نفس جیمین تند شده بود حاله حرارت اطراف بدنش رو به وضوح احساس میکرد
از همه بدتر این پارچه محکم دور پایین تنهاش اونو به جنون میکشد
پس برای لطف کردن به امگا کوچولو هم که شده برگشت تا به اتاق خودش بره و با این رات کوفتی یه جوری کنار بیاد
_ممنون اوپا
هوسوک با گفتن این پرید و محکم جیمین رو از پشت بغل کرد
اون طفلی هیچ تجربه از یک آلفای توی رات نداشت اصلا متوجه نبود که چه فشاری رو به جیمین تحمیل میکنه
جیمین برگشت
با چشم های زرد به هوسوک زل زد
هوسوک با دیدن اون حالت حسابی ترسید چند قدمی به عقب برداشت که با برخودش به کاناپه متوقف شد
_بب... بخشید
مطمئن بود که قلبش از تپش ایستاده، حتی توان نفس کشیدنش رو هم از دست داده بود
_بهت گفتم جلو چشمم نمون
جیمین با صدای دورگه شده و خشنی زمزمه کرد و به سمت پسرک رفت
با ضربه آروم ولی سریعی اونو روی کاناپه نشوند و روبهروش ایستاد
هوسوک از آرنج هاش کمک گرفت و نیم خیز نشست
_جیمینا من حاملهام...
صدای هوسوک میلرزید و این لرزش توی کل وجودش پخش شده بود
با نگرانی به جیمین هشدار داد و اون بی توجه به هوسوک باکسرش رو درآورد
هوسوک خودشو زندانی بین رون های پر پسرک و تکیهگاه کاناپه میدید
بی دفاع و نگران فقط با نگاه کردن حرکات جیمین رو دنبال میکرد
جیمین با چشم های خمار و طلایی به مردمک های لرزون چشم دوخت
همون طور که لب خودشو به دندون گرفته بود یک دستشو سمت عضو سفت شدهاش برد و دست دیگر رو به لب های سرخ هوسوک رسوند
با برخوردند نفس داغ پسرک ترسیده به انگشت هاش آهی کشید و چشم هاشو بست
اون لب هارو با انگشت هاش به بازی گرفته بود تا اونقدری که راضیش کنه بزاق گرم توی دهانش جمع بشه
هوسوک به سختی نفس میکشید و مدادم نگاهش بین عضو جیمین و چهره غرق عرقش میچرخید
_عیب نداره بیب
جیمین چشم هاشو باز کرد
_همین لب های ظریفتم خوبه
گفت و بدون هیچ فرصتی وارد دهان هوسوک شد
هوسوک با احساس حلق کاملا پر شدهاش عق خفهای زد
چشم هاش پر از اشک شده بودند و به شدت احساس حالت تهوع داشت
ولی با دست جیمین که به موهاش چنگ زد فهمید چارهای جز همراهی نداره
به سختی سعی کرد با ضربات محکم توی دهانش کنار بیاد و لب هاشو بیشتر فشار بده تا بلکه این آلفا زودتر به کام برسه
هوسوک به سختی با بینیش نفس میکشید و عکس اون جیمین از تمام حجم ریه هاش استفاده میکرد
چندین دقیقه گذشت و بلاخره پسرک به اوج رسید
موهای لخت و قهوهای رو بیشتر فشرد و محکم دهان امگای بیچاره رو به فاک داد
بعد از آخرین ضربه تماما توی حلق پسرک خالی شد و خودشو عقب کشید
هوسوک به محض خالی شدن دهانش و احساس اون مایع داغ به سمت دستشویی رفت و شروع به عق زدن کرد
مطمئن بود که کل محتويات معدهاش خالی شده ولی بازم نمیتونست دست بکشه
جیمین که حالا کمی خودش رو راحت میدید نفسی تازه کرد
کلافه دستی توی موهاش کشید، این چیزی نبود که میخواست، مخصوصا حالا که هوسوک به اون پناه آورده بود
ولی راهی دیگهای نبود، اون لحظه واقعا کنترلی رو خودش نداشت، تازه اگر با یک بلوجاب راضی شده باید خوشحالم بود
هوسوک بیرون امد درحالی که با دستمال صورتش رو خشک میکرد
جیمین با دیدن هوسوک بلند شد و به سمتش رفت
_متاسفم، الان حالت خوبه؟
هوسوک سرشو بلند کرد و نگاهی به آلفا انداخت، مثل کمی قبل ترسناک به نظر نمیرسید بلکه پشیمونی از نگاهش معلوم بود
امگا درک چندانی از رات نداشت ولی همین مراعات های جیمین باعث میشد که از دستش ناراحت نباشه
_آره
با تکون دادن سرش لب هاشو روی هم فشار داد
_نگران نباش، تا وقتی بچهات به دنیا بیاد میتونی اینجا باشی، بعدشم اگه نخواستیش خودم مراقبشم
جیمین یا مهربونی و لبخند گفت
چند لحظهای در سکوت بهم خیره شدند و مثل همیشه آلفا شکست خورد
سرشو جلو برد و بوسهای روی گونه امگای کیوت گذاشت و همون جا زمزمه کرد
_اینجارو مثل خونه خودت بدون
بعد از این حرف بدون هدر دادن ثانیهای به سمت اتاقش رفت
مطمئن نبود که بیشتر از این نزدیک اون امگا باشه میتونه خودشو کنترل کنه یا نه ولی اینو میدونست که هیچ جوره نمیخواد آسیبی بهش وارد کنه
هوسوک خوشحال از راضی شدن جیمین به سمت کولهاش رفت و طبق گفته خود جیمین یکی از اتاق هارو انتخاب کرد
اتاقی بزرگ با روشنایی زیاد
وارد شد و در رو بست
خیلی خسته بود کولهاش رو گوشهای انداخت و روی تخت دراز کشید
به سقف خیره شده بود که تکون هایی رو توی شکمش احساس کرد
مطمئن بود که این اولین ابراز وجود های نینی کوچولوشه
لبخندی زد و چشم هاش درخشید
دستشو روی دلش گذاشت
_هانی منم دوست دارم
آروم زمزمه کرد که تکون بعدی رو احساس کرد
خندهاش صدا گرفت
_قول میدم همیشه مراقبت باشم
هوسوک با خوشحالی با نوزاد توی شکمش حرف میزد و روحشم از این موضوع خبر نداشت که جیمین یواشکی با لبخند پشت در ایستاده و به حرف های اونو توت فرنگی کوچولوشون گوش میده