Abyss

Abyss

@KOokieFamilYY

_پیرهنت رو در بیار!

 

بعد از اینکه آیرین رو از اتاق بیرون کرده بود تا خودش اون کار رو انجام بده اون پسر هنوز یک کلمه هم حرف نزده بود و جمله دستوری تهیونگ هم تغییری توی این وضعیت ایجاد نکرد. جونگ کوک دکمه های پیرهنش رو یکی یکی باز کرد و بی حرف لبه میزی که درست وسط اتاق بود نشست. یه طرف پیرهنش رو از تنش بیرون آورد و بدن ورزیدش رو به نمایش گذاشت. بعد از همه چیزهایی که تو این چند روز از این مرد دیده و شنیده بود حس عجیبی داشت!

 

برای اولین بار حس میکرد ذهنش چیزهای بیشتری برای به یاد آوردن داره!

 

تهیونگ کیت مشکی رنگ وسایلش رو باز کرد و تیغ فلزی نقره ای رنگ رو از اون بیرون آورد. نگاهش رو روی صورت پسر چرخوند و بعد به نقطه ای که روی کتفش انتخاب کرده بود داد.

 

لبه تیز چاقوی توی دستش رو روی پوست روشن پسر گذاشت و با فشار آوردن به اون برش سطحی زد. صورت جونگ کوک با وجود باریکه خونی که آروم راه خودش رو از روی کتفش باز میکرد کوچکترین تغییری نکرد و این تهیونگ رو برای عمیق تر کردن برشی که زده بود مشتاق تر کرد.

 

برای گذاشتن اون چیپ کوچیک زیر پوستش نیازی به یه برش عمیق نداشت اما اون برای شناخت آدما باهاشون بازی میکرد و این پسر نه تنها استثنا نبود بلکه تهیونگ برای شناخت اون عجله داشت. از دلیلش برای آوردن اون پسر توی تیمش به هیچ کس حتی آجوشی توضیح نداد اما خودش به خوبی میدونست که اون پسر چرا اونجاست.

 

توانایی اون پسر برای به خاطر سپردن همه چیز به طور بی نقص فقط یه بهانه بود؛ تهیونگ اونقدری باهوش بود تا به تنهایی از پس حل کردن اون پرونده بربیاد. اون پسر یه انگیزه داشت. از دست دادن همکارش و عطشی که برای فهمیدن حقیقت داشت انگیزه اش بود و تهیونگ بهتر از هر کسی میدونست بهترین سرباز کسیه که دلیلی برای جنگیدن داره!

 

اما حتی اینم دلیل کافی نبود تا مردی مثل تهیونگ پسری رو که چند هفته اس وارد زندگیش شده به ریفکین بیاره! اون پسر هم مثل تهیونگ یکی از مهره های صفحه شطرنجی بود که تهیونگ حالا نسبت به وجودش شک داشت.

 

نگاه پسر همچنان به کف سنگی اون اتاق بود و این تهیونگ رو کلافه میکرد پس اخم ظریفی کرد و طول برشش رو بدون اینکه آسیبی به بافت عضله اون پسر بزنه باز هم بیشتر کرد. برعکس اونشب روی پله ها یا شبی که برای مسابقه اومده بود اینبار نیم رخ اون پسر رنگ پریده یا نگران نبود؛ اینبار نمیتونست از صورتش چیزی بخونه. با عمیق تر شدن برشش اخم ظریفی بین ابروهای پسر نشست و تهیونگ حالا از نتیجه کارش راضی تر بود.

 

نگاهش به باریکه خونی که حالا روی قفسه سینه پسر رسیده بود انداخت و لبخند کجی زد. اون از درد دادن لذت میبرد و براش اهمیتی نداشت طرف مقابلش کیه، هر چند اینبار واقعا نمیدونست طرف مقابلش کیه.

 

 با آرامش و طوری که لحنش پسری رو که تنها شاهد اون علامت روی سینش بود رو بترسونه زمزمه کرد:


_تو زیادی خوش شانسی!

 

اینکه اون پسر زخم روی سینش رو دیده بود برای تهیونگ سنگین تر از چیزی که فکر میکرد بود. اون احتیاج داشت یه چیزهایی رو به اون پسر بفهمونه!

 

جونگ کوک با شنیدن کلمه "خوش شانس" که با هر اتفاقی که توی این چند هفته براش افتاده بود تناقض داشت به تهیونگ نگاه کرد. توی نگاه تهیونگ حرص عجیبی میدید. به نظر اون پسر روزای خوبی رو نمیگذروند و ممکن بود اون حجم از عصبانیت و خشم رو هر جایی خالی کنه؛ پس جونگ کوک ترجیح داد تو سکوت به مردی که داشت قلمرو خودش رو نشون میداد گوش بده.

 

تهیونگ چیپ کوچیک رو بین انگشتاش گرفت و قبل از اینکه اون رو زیر پوست پسر بذاره پرسید:

 

_میدونی آخرین کسی که زخم روی سینه منو دید الان کجاست؟!



Report Page