ABANDON

ABANDON

NEO

دستای لرزونشو بالا اورد و سمت دستای طرف مقابلش برد با بهت به قیافه تنها فردش خیره شد و سرشو با ناباوری به چپو راست تکون داد

-نه...نه تو نمیتونی اینکارو کنی...این اصلا شوخی بامزه ای نیست تهیونگ!

تهیونگ دستاشو با لمس نوازش وار و سطحی رو پوست سفید پسر مقابلش عقب کشید پلکاش رو روی هم فشار داد و نفس عصبیشو به یکباره به بیرون فوت کرد و کلافه از اشک های بزرگ پسر دو انگشتش رو بین چشم هاش گذاشت و کمی فشار داد

-جونگکوک کافیه...ما به تفاهم نرسیدیم وقتشه هرکدوممون بریم دنبال زندگی خودمون

-این مزخرفات یعنی چی؟!

نسبت به داد پسر مقابلش نفسی عمیقی وارد ریه هاش کرد و اخماش رو در هم کشید و زبونی رو لبای نیمه خشکش کشید

-حرفام واضح بود.ما فرصتی برای اینجور حرفا برامون نمونده جونگکوک.

جونگکوک تکخند ناباورانه ای زد و مسیر کوتاهیو از سر ناراحتی زیاد و پاسخگو نبودن مغز اشفتش برای بار چندم طی کرد سری بلند کرد و به قیافه خنثی تهیونگ خیره شد

-ولی تو هیچ دلیل کوفتی برای این کارت نداری!

تهیونگ کلافه از بحث پیش کشیده شده نفسشو بیرون داد و فاصله بینشون و کمتر کرد

-من درمورد همه دلیل ها...

-دلیل هات؟

کوتاه خندید و با دلخوری به پسر‌بزرگتر خیره شد

-اون سفر‌کوفتی هیچ دلیل قانع کننده ای برای حرفات نیس ، خودتم بهتر میدونی

کت مشکی رنگش رو از روی دسته صندلی ای که کنارش بود برداشت و روی شونش انداخت

- هرطوری دوست داری فکر کن...من حرفام رو زدم

جونگکوک اشک های روی گونشو با پشت دستش پاک کردو نفس عمیقی گرفت و خیره به گوشه نامعلومی از جدول خیابون زمزمه کرد

-برو...

با شنیدن حرف پسر بی هیچ حرفی سرش رو تکون دادو پسر کوچیکترو تنها گذاشتو سمت ماشین پارک شدش رفت و چند ثانیه دیگه این صدای آزار دهنده چرخ های اون ماشین بود که گوش های جونگکوک رو پر‌کرده بودبه مسیر دور شدن ماشین نگاهی انداختو برای قطع شدن گریش لب پایینشو به دندون گرفت و محکم فشار داد

-میشم همون آدمی که نمیشناسی




چند روزی میگذشت و حساسیتاش نسبت به این موضوع کمتر شده بود سعی میکرد هر چیزی ک به اون مربوط میشه رو از جلوی چشمش برداره تا دوباره بخاطر یاداوری اون اتفاق از کوره در نره

کشو دراور کوچیک جلوی آینه رو باز کردو با دیدن عکس سه در چهار کوچیکی از تهیونگ نیشخندی زدو اون رو توی کیف پول کوچیکش گذاشت

کلید های خونه رو برداشت و بالا انداختو روی هوا قاپیدش سمت مغازه مورد علاقش رفت و با وجود اینکه اولین بار تهیونگ رو توی اون مغازه و درحال خریدن کاپ کیکای تزئین شده برای خواهر‌کوچیکترش دیده بود ولی نتونسته بود اون مغازه رو به لیست حذفیاتش تو این مدت اضافه کنه

با قدم های پيوسته به راه افتاد و سمت مغازه مورد علاقش رفت نفسش رو داخل شال گردن قرمز رنگش خالی کرد و با بالا اوردن سرش به خیابون چشم دوخت تا به سمت مغازه که طرف دیگه بلوار بود بره

با دیدن صحنه روبروش برای لحظه ای مردمک چشماش گشاد شد و اخم کمرنگی بین ابروهاش شکل گرفت و چند ثانیه ای بی حرکت موند

تک خندی زد و بدون اینکه تغییری توی چهرش ایجاد بشه دستش رو سمت موبایلش برد و همراه کارت مشکی رنگی که روی در خونش پیدا کرده بود از جیبش دراورد نگاهش رو از دست های ظریف زنانه ای که دور بازو های مردی که تا چند روز پیش کنارش داشت حلقه شده بود گرفت و شماره تماسی که روی کارت بود رو وارد گوشیش کرد و به گوشش نزدیک کرد و زیر لب زمزمه کرد

- چه مسافرت جالبی آقای کیم

مسیرش رو سمت خونش تغییر داد و با چند بوق پی در پی تلفن کنار‌گوشش بالاخره شخص پشت تلفن جواب داد و بدون حرف منتظر حرف پسر شد

-من واسه کارتون آمادم ....کجا باید بیام؟





Report Page