Aa

Aa


۵۲ نشستم رو کاناپه و توگوشیم سرچ کردم چه رستوران هایی این اطراف هست که امیر کنار گوشم گفت - نمیخواد ... از گرمای نفسش کنار گوشم جا خوردم و گوشی از دستم افتاد روپام امیر از کنارم خم شد و گوشیو از روپام برداشت با این حرکتش گرمای بدنش از رو تنم رد شد و ناخداگا نفسمو تو سینه حبص کردم چیکار داره میکنه ؟ چکار دارم میکنم ؟ نفس گرفتم که امیر اومد کنارم نشست اما نه خیلی دور ... نه خیلی نزدیک . گوشیمو به سمتم گرفت و گفت - اینجا فقط یه رستوران خوب داره که غذارو گرم میرسونه . بذار منو بهت بدم امتحان کنی سعی کردم مثل احمق ها رفتار نکنم باشه ای گفتم و گوشیمو گذاشتم کنارم اما نمیدونم چرا حس میکردم رفتارم و حتی نفس کشیدنم هم احمقانه است . امیر منو از تو گوشیش بهم نشون داد . رستوران نبود. در واقع تهیه غذا بود . امیر گفت - من کلا با فست فود حال نمیکنم ... اما اگه اینارو دوست نداری یه رستوران دیگه هم ... نذاشتم ادامه بده و گفتم - خوبن ... من هوس آش کردم . آش رشته . امیر خندید و گفت - اتفاقا آش های خوشمزه ای داره . بده گوشیو من سفارش بدم . گوشی تلفن خونه رو بهش دادم و خودش زنگ زد و سفارش داد. وقتی برای خودش کوبیده سفارش داد خنده ام گرفت . واقعا شبیه بابا هاست ... شام کوبیده ؟ خیلی انتخاب مردونه ای بود . تو افکارم بودم که امیر برام شماره اشتراک هم گرفتو شماره رستورانو برام سیو کرد و گفت - یه منو کامل برات میاره تو خونه نگه دار . - مرسی ... چقدر دیگه میرسه ؟ - یه ربع ... نهایت بیست دقیقه ... سر خیابونمونه دقیقا - چه خوب که ... جمله ام با زنگ گوشی امیر قطع شد . ناخداگاه چشمم افتاد رو گوشیش . اسم الناز رو گوشیش اومده بود. گوشیو به سمتش گرفتم و نگاهش کردم . اما اون نگاهم نکرد و گوشیو برداشت بلند شد وگفت - میشه برم تو اتاق ؟ - آره ... آره ... راحت باش ... نمیدونم من چرا هول کرده بودم امیر تماسو وصل کردو برام سر تکون داد و رفت سمت اتاق خواب ها دیشب امیر گفت الناز دوست دخترش نیست ... اگه نیست ... اونوقت ... نسبتشون چیه ؟ که امیر رفت تو اتاق خصوصی حرف بزنه . اصلا نسبت تو با امیر چیه ؟ شاید اونم مثل منه . شاید امیر کلی دختر مثل من دور و برش داره ؟ سرمو به پشتی کاناپه تکیه دادم . فکر و خیال جواب نمیده . باید باهاش حرف بزنم اما چی باید بگم ... چی بگم که باز بر نگرده منو زیر سوال ببره . چی بگم که احمق جلوه نکنم تو این افکار بودم که امیر برگشت رفت سمت در تراس و گفت - یه دستمال قدیمی داری من حرم لوله هارو تمیز کنم تا شام برسه ؟ - آره ... الان میدم بهت بلند شدمو یکی از دستمال های تمیزم که مال نقاشی بود رو براش بردم نگاهی بهش انداخت و گفت - به کارت نمیاد؟ سفیده حیفه . - از این زیاد دارم برای کارم . تا دلت بخواد سری تکون داد و مشغول شد . دنبال یه جمله مناسب بودم که حرفو شروع کنم . اما با صدای آیفون برگشتم تو خونه . شام رسیده بود . فوری کیف پولمو برداشتم و شالمو از رو جا لباسی گرفتم تیشرت تنم به اندازه یه تونیک بزرگ و گشاد بود. شالو انداختم سرم و در واحدو باز کردم در آسانسور باز شد و پیک شام با یه دختر مو مشکی اما شیک وارد طبقه ما شدن . پیک اومد سمت واحد من و اون دختر رفت سمت واحد امیر ... شروع به زدن زنگ واحد امیر کرد. خیره بهش بودم که پیک گفت - کارت میکشین یا نقد میذین سریع گفتم - کارت میکشم ... اما نگاهم رو اون دختر بود کلافه پشت سر هم زنگ واحد امیر رو میزد کارتو دادم به پیک و شام رو گرفتم گذاشتم رو جا کفشی کنارم برگشتم تو و به امیر نگاه کردم که رو تراس بود صداش کردم - امیر ... اما صدامو نشنید ... با صدای من اون دختر برگشت سمت ما ...

Report Page