aa

aa

🍁کـــــℳσŋムـــوردم 🍁

#پارت۱۴۰
#آویــــنـــا

تصمیم گرفتم خودم برم با شراره صحبت کنم حتی شوه تحت فشار قرارش میدم که حرف بزنه ،با فکر به این موضوع از شرکت خارج شدم

بین راه از یکی بجه ها ادرس خونه شونو پرسیدم تخته گاز روندم سمت خونه شون با رسیدن به خونه شون زنگ در رو فشردم

صدای زنی به گوش رسید
_کیه؟!
_شراره خانون هستن؟!
_شما؟!
_ رایمونم بهشون بگید میشناسن!

_بفرمایید تو
_دم در راحت ترم
_ باشه میگم الان بیاد پایین

رفتم سمت ماشینم و تکیه مو دادم به ماشین منتظرش ایستادم
چند دقیقه بعد در خونه وا شد نگاهی یه این ور اون ور انداخت و سپس نگاهش رو به من افتاد با اخم در خونه رو بهم کوبید و با قدمای بلند اومد سمتم

_ چی از جون میخوای هااا؟! اول نوچه هاتو میفرستی بعد خودت میای ؟! فات د فاز

اخمی کردم : اروم دخترجون اگه میخوای از دست من راحت شی باید بگی اوینا کجاست!

ابرویی بالا انداخت: باید؟!
سرمو به نشونه ی مثبت تکون دادم : اره باید

_چرا زور میگی؟!
_چون باید بدونم سر اوینا چه بلایی اومده
کلافه نگاهم کرد سپس نفسشو بیرون داد
_ نمیتونم بهت بگم به خواست اوینا اون رفت تا همه تونو فراموش کنه همه

خشکم زد : چی داری میگی؟!
_نمیتونم چیزی بهت بگم چون به خواست خوده اوینا بود
_اوینا رو دوست دارم واسه خوشحالیش حاظرم هر کاری کنم!

_هر کاری؟!
سرمو به نشونه ی مثبت تکون دادم : اره
_ پس بهش فرصت بده ، بهش فرصت بوه اتفاقات این مدتو هضم کنه انقدر دنبالش نگرد

_ اما من میخوامش
پوزخندی زد : خودخواه نباش رایمون واسه یه لحظه هم شده خودتو جای اون بذار

Report Page