Snooze

Snooze

MIZLLE 𓏬 𓏲 ִֶָ #YOONMIN 𖥨↳ ּ ִ ۫ @𝑱𝒊𝒎𝒊𝒏_𝑨𝒓𝒆𝒂 ִֶָ ⩇⩇ ִֶָ 

               

     "وقتی گل‌ها پژمرده شن و بیفتن

من توی آغوشم‌ می‌گیرمت، شب به‌خیر

                  وقتی مه دور شد، من می‌رم، خداحافظ

رویای شکوفا شده."


' کیم نامجون لیدر بزرگ‌ترین بوی بند جهان حقایقی را درباره دو عضو برتر از بند خویش اعلام کرد که با تکذیب شدید کمپانی مواجه شد اما وی همچنان به حرفشان پافشاری می‌کنند و حتی جانگ هوسوک دنس لیدر این گروه هقت نفره‌ی کیپاپ هم این موضوع را تایید می‌کنند! '


دست‌هاش از استرس چیزهایی که قرار بود بشنوه به لرزه افتاد بود و کنترلی برای خیره نشدن به درب اتاق مشترکشون نداشت.


' طبق گزارشات، اعلام شده که کیم نامجون لیدر و جانگ هوسوک دنس لیدر بوی بند هفت نفره بی‌تی‌اس، افشا کننده‌ی رابطه‌ای عاشقانه میان مین یونگی و پارک جیمین برترین‌های دنیای موسیقی امسال بوده‌اند و اینطور بنظر می‌رسد که رپر معروف مین‌ یونگی هم این موضوع را تایید کرده‌اند. '


حق با نامجون بود، آخر این ماجرا واقعا زیبا بود، حداقل تا قبل از یادآوری اتفاق دو روز پیش.


' همچنین اعلام شده که کیم نامجون رابطه خودش را با جانگ هوسوک پس از پنج سال علنی کرده است. '


اینبار هوسوک بود که قهقه‌های بلندی سر می‌داد و به پاهای دوست پسر عزیزش ضربه می‌زد و نامجون...

حالا بعد از پنج سال سختی بالاخره نفس راحتی می‌کشید با آرامش تمام، لبخندی عسلی‌تر از همیشه می‌زد دو گودی زیبای گونه‌هاش رو به نمایش می‌زاشت که هوسوک قسم می‌خورد تا به حال برای هیچ‌چیزی اینطور ضعف نمی‌کرد که برای لبخند مردش اینطور بود.


_ نامجونا! دیدی گفتم نگران هیچی نباش بیب؟ دیدی گفتم آخرش قشنگه؟


' و همینطور آن‌ها گفتند که حقایقی ناگفته از بیگ‌هیت وجود دارد وه باید به آنها توجه و درباره آن گفت و گو شود! '


نامجون بلندتر خندید و با نگاه کردن به کامنت‌های پست‌هاش بلندتر و با هیجانی بیش‌تر که خودش هم نمی‌دونست از کجا به سراغش اومده تن به حرف هوسوک داد.


_ درسته بیب! حق با تو بود، آخرش همیشه قشنگه و ما لب‌هامون روی هم می‌رقصه.


اما برای جیمین و یونگی هم همینطور بود؟ همین‌قدر زیبا و دوست داشتنی؟

یعنی می‌تونست اینطور باشه؟

یونگی حتی نمی‌تونست از چشم‌های بی‌حس جیمینش چیزی ببینه. چشم‌هایی که تا یک‌سال پیش به چشم‌هاش برمی‌خورد رنگی از خجالت آشکارایی رو درونشون می‌دید و حالا فقط سردی نصیبش می‌شد، سردی‌ای که حتی استخوان‌های یونگی رو هم به درد می‌اورد.


با بلند شدن جیمین و رفتن به سمت اتاقشون، یونگی‌ای که تا چند لحظه‌‌ی پیش ماتم برده بود رو از جا پروند و به دنبالش هوسوک و نامجون هم شادیشون رو توی یک‌آن به زمان بهتری موکول کردن.


_ یونگ صبر کن! آخرین باری هم که سعی در راضی کردنش رو داشتی برای هفت جدمون کافی بود؛ نمی‌خوام بیشتر از این نزدیک جیمین بشی.


شاید توی نگاه اول غریبه و نفر هشتم وجود نداشته توی خوابگاه از خودش می‌پرسید، اصلا مگه اون کیه که جای جیمین تصمیم می‌گیره؟ اما نه! جین به معنای واقعیه کلمه برای جیمین یک پدر بود. پدری که هیچوقت حمایتش رو ازش دریغ نمی‌کرد و حالا هم قطعا دلش برای هر دو ضعف می‌کرد.

حتی اگر یونگی رو با بی‌رحمی نادیده می‌گرفت پس شیون‌های پنهانیه خود جیمین برای یونگی رو چی؟ اون‌هارو چیکار می‌کرد؟ چطور ندید می‌گرفت با عجز نالیده شدنه اسم یونگی رو از زبونه جیمین!


_ جینا متوجه‌ایم که جیمین با این اوضاع نیاز به درک شدن داشت به‌جای سیلی. اما یونگی واقعا کنترلی روی خودش نداشت!


درسته! حدوده دو هفته پیش که پسرها تصمیم به فاش حقایق ناگفته رو داشتن با مخالفت جیمین به دلایلی نامعلوم مواجه و آخر بحث هم با سیلی‌ از طرفه یونگی تموم شده بود.

آشکارا گندی زد و حالا داخل باتلاق عذابش گیر افتاده بود!


_ جینا می‌دونم که اشتباه کردم اما لطفا... بهم یک فرصت دوباره بدید تا جبرانش کنم.


التماس و یونگی؟

کار به کجا کشیده شده بود که یونگی التماس می‌کرد؟




_ نامجونا، الان واقعا وقت مناسبی نیست!


نامجون نیشخند جذابی زد با همون چشم‌های خمار شده‌اش به هوسوک خیره شد و هوسوک؟

مسخ‌شده بود! تن و بدن سست شده‌اش توی دست‌های نامجون قرار می‌گرفت و با هر لمسش کماکان می‌لرزید.


_ پس چرا این بازی لذت‌بخش رو شروع کردی بیب؟ می‌دونی که من زمان انجام کاری تا تهش می‌رم.


هوسوک رسما زبون بریده فقط به حرف‌های نامجون گوش می‌داد. حتی متوجه نشد کی نامجون لباس‌هاش رو از تنش بیرون کشیده و مشغول زدن مهر مالکیتش روی جای‌جای بدنشه.


_ اوممم عطرت و مزه‌ی تنت هنوز هم روانی کننده‌ست بیبی.


به خودش لرزید اما ترسیده بود؟


_ چی شده دال؟ دیگه سکس با من رو دوست نداری؟ یا نه بهم بگو از چی می‌ترسی؟ بزار اینبار استف‌ها ببینن تو مال منی و تنت چطور بخاطر من توی خودش می‌پیچه و دست‌هات رقصان برای چنگ زدن پوستم به کتفم کشیده میشه تا شاید بیشتر من رو درون خودت داشته باشی.


صدای بوسه‌های شهوتناکشون و ناله‌های آروم هوسوک و پشت بندش صدای ناله‌های مردونه نامجون شنیده می‌شد و این ملودی قطعا به گوش نامجون روانی کننده‌ترین ملودی جهان بود.


_ بزار همه بفهمن کی حق داره بهت درد و بعد از اون لذت بده هیونگ! بزار بفهمن سوراخ کوچولوی صورتیت فقط و فقط برای من... کیم نامجون، دونگ‌سنگ عاشقت باز و بسته می‌شه.

_ نامجونا.


نیشخندی به لهن ملتمس و هوسوک زد و منتظر حرکت بعدیش موند.


_ صورتت رو بیار نزدیک‌تر...


نیشخندش عمیق‌تر شد و با نزدیک‌تر کردن صورتش هومی به زبون اورد.


_ می‌خوای برای هیونگ دونگ‌سنگ خوبی باشی؟


نامجون متعجب از لهن هوسوک دوباره هومی و گفت و به چشم‌های هوسوک خیره موند اما همه چیز زمانی عجیب‌تر شد که هوسوک سر نامجون رو به خودش به‌قدری نزدیک‌تر برد که لب‌هاشون با هر حرف روی هم می‌رقصیدن.


_ پس چرا بجای این حرف‌های کثیف فقط نمی‌ری سراغ کار اصلیت ددی؟


با ورودش به اتاق صدای‌های پچ‌پچ و فین‌فین عجیبی از طرف بالکن شنیده شد. در رو به آرومی بست و به سمت بالکن اتاق دل‌بازشون رفت.


_ یونگ... یونگیا...


داشت گریه می‌کرد؟ پسرکش داشت گریه می‌کرد؟


_ حالا که همه می‌دونن...


با عجز هقی زد و ورقه رو محکم‌تر توی دست‌هاش فشرد و با دست دیگش قفسه سینه‌اش رو مهمون مشت بی‌جون و کوچیکش کرد.


_ چرا؟ چرا من اجازه با تو بودن رو ندارم؟ چرا باید انقدر دیر بفهمم؟ آخه چرا؟!


دیگه طاقت نیاورد و صداش کرد.


_ جیمینا! باید صحبت کنیم.


سعی می‌کرد نادید بگیره چهره‌ی رنگ پریده‌اش رو یا حتی لب‌های خشک‌ شده‌اش که روزی طعم شیرین بالم لبش شده بود تنها طعم موندگار توی دهنش اما مگه می‌شد؟

چه بلایی به سر پسرکش اومده بود؟


و جیمین چنان هُل‌کرده از جا پرید و با قایم کردن اشک‌ها و کاغذش از دید یونگی، حداقل اونطور که امیدوار بود؛ به یونگی خیره شد.


_ ما قبلا تمام حرف‌هامون رو زدیم یونگی.


صداش؟ چرا اینطور بی‌روح و خش‌دار شده بود؟


_ جی... جیمین؟ جیمینم؟ شیرینک حرف بزن! بهم بگو چی‌شده. بگو چی اذیتت می‌کنه گله یاس من؟


القابش، حتی زیباتر از قبل هم شده بودند و چه چیزی زیباتر از این؟ حداقل برای آخرین چیزهایی که قرار بود بشنوه؟

کلافه دستی به موهاش کشید و پوفی کرد.


_ یونگ بسه!


اما انگار همین یک جمله دلیلی بود برای بیشتر شعله‌ور شدنه آتش خشم یونگی.


_ بسه؟ بسه؟

جیمین می‌فهمی داری چه گندی به زندگیمون می‌زنی، ها؟ حالا که تمام دنیا از عشق ممنوعمون خبر دارن و کسی چیزی نمی‌گه؟ جیمین یک کلام بگو چه مرگته؟! اگر منو نمی‌خوا...


_ خفه‌شو!


نمی‌خواستش؟ نمی‌خواستش؟

دیگه چقدر باید شبونه گریه می‌کرد تا یونگی بفهمه دیوانه‌وار می‌خوادش؟


_ خفه‌شو مین یونگی! می‌خوای بهت چی بگم‌، ها؟! بگم دوست‌پسر لعنت شده‌ات به غیر از افسردگی شدید مبتلا به سرطان شده و نمی‌خواد تو بخاطرش زجر بکشی؟ ها؟!


برای یک لحظه حتی خودش هم نفهمید چه اتفاقی افتاده، فقط می‌خواست که بگه! بگه و همه‌چیز رو تموم کنه.


_ چ... چی؟


هق‌هق‌هاش دوباره از سر گرفته شد و ملتمسانه به چشم‌های بهت‌زده یونگی چشم دوخت.


_ یونگ... من... من نمی‌خوام که برم. می‌خوام... پیشت بمونم! ولی بد خیم...


با حس آشنایی رو لب‌هاش برای یک لحظه بدون خواسته خودش چشم‌هاش رو بست و تن‌داد به آرامش لب‌های یونگی.

مرد حتی خودش هم متوجه نشد چطور با گریه‌کنان بوسه‌ رو ادامه داد یا چطور کار به تخت و ناله‌هاشون کشیده شد اما خوب می‌دونست که قرار نبود جیمین رو به همین آسونی از دست بده!


_ فعلا فقط بخواب یاس من! زیادی خسته‌ات کردم ولی این رو یادت باشه که مهم نیست چه اتفاقی میوفته... حالا من صاحب وجودیت الهه گونه‌ات‌ هستم و حتی خدا هم حق پس گرفتن تو رو از من نداره!


زمزمه‌وار گفت و جیمین قبل از ورود به دنیای خواب فقط دو جمله‌یه دیگه رو شنید.

زمزمه‌ایی که ا‌ی‌کاش توانی برای بیدار موندن و شنیدن بقیش رو داشت.


_ وقتی گل‌ها پژمرده شن و بیفتن

من توی آغوشم‌ می‌گیرمت، شب به‌خیر...




لطفا به آخرین پارته اسنوز عشق بورزید قطره‌های بارون❤🌧

__ میزل🌧

Report Page