ایران باستان، صحنۀ نبرد ایدئولوژیها
مسعود تقوی![](/file/9bb5712088d82784142fd.jpg)
ورودیهای مطالعات دانشگاه تهران در ترم اول درسی دارند به نام کارگاه پژوهش که هدف آن تحقیق دربارۀ یک چیزی در معماری پیش از اسلامِ ایران است. بعد از چند جلسۀ خستهکننده دربارۀ اینکه چرا «تمدن شهری از ایران شروع شد نه بینالنهرین» یا «چطور ایرانیان مخترعین شلوار بودند» یا «اینکه زمان داریوش هخامنشی حقوق کارگرها را میدادند و حتی به پدرها هم مرخصی زایمان میدادند»، احتمالاً این سؤالات اساسی برایتان مطرح میشود: چرا؟ چه اهمیتی دارد که تمدن شهری از کجا شروع شده؟ چرا باید تاریخنگاران معماری زور بزنند که تختجمشید را یک بنای کاملاً ایرانی جا بزنند؟ به چه دردمان میخورد که ایرانیان اولین ملت بودند؟ چرا باید تاریخ باستان را مطالعه کنیم؟
تاریخ و تاریخنویسی کاری معصومانه، دور از نگاه و تمایلات شخصی، و کاملاً عینی نیست. تاریخ برای کاری نوشته میشود، هدفی دارد حتی اگر ضمنی باشد. این را جنکینز بهخوبی در کتاب «Re-thinking History» توضیح میدهد. جنکینز به پیروی از فوکو، تاریخ را هدفمند میداند و معتقد است بههیچ عنوان نمیتوان تاریخی نوشت که کاملاً عینی (Objective) و بیغرض باشد، هرچقدر هم تاریخنگار تلاش کند. در اینجا لازم است تفاوتی بین «گذشته» و «تاریخ» قائل شویم. گذشته آن موضوع مورد مطالعۀ تاریخنگار است و تاریخ برداشتی است که تاریخنگاران از گذشته دارند. ضمناً این موضوع مورد مطالعه دیگر وجود ندارد، بهعبارتی گذشته، گذشته است. بنابراین تاریخنگار نمیتواند آنطور که یک شیمیدان نظریۀ خود دربارۀ شبتاببودن عناصر رادیواکتیو را زیر پتو امتحان میکند، یا یک فیزیکدان این نظر که همه چیز با یک سرعت سقوط میکند را با پریدن از هواپیما آزمایش میکند، تاریخی را که نوشته است با گذشته تطبیق دهد. تاریخنگار تنها میتواند نظر خودش را با نظرات دیگران مقایسه کند. حتی شواهد و مدارکی که از گذشته به دست ما میرسد هم بدون مسئله (پرابلماتیک) نیست. اکثر شواهد بهجایمانده از گذشته متن هستند، متونی که نویسندهای دارند و نویسندهای که آگاهانه یا ناخودآگاه نظر خود را بر اتفاقات و جریانات اعمال میکند. حتی اگر شاهد یک لوح گلی دربارۀ پرداخت حقوق کارگرانِ تختجمشید نیز باشد، بازهم این تاریخنگار است که فرض میکند حقوق کارگر پرداخته شده است، وگرنه هر چیزی ممکن است اتفاق افتاده باشد (تصور اینکه آن پول هرگز به دست کارگر نرسیده نباید زیاد سخت باشه، هان؟). بدین منوال ما اساساً تاریخ نداریم، بلکه تاریخها داریم. یعنی یک مشت نوشته از نگاههای مختلف به تاریخ. پذیرش این البته شاید سخت باشد، اما همین که تاریخی داریم از نگاه ابنخلدون و تاریخی داریم از نگاه مارکس و تاریخی داریم از نگاه خسرو معتضد، این قضیه را تا حدودی روشن میکند. بهتبع این، هر تاریخی برای کاری بهوجود میآید، مارکسیستها تاریخ را صحنۀ مبارزۀ طبقات میبینند و با استناد به آن نظریات خودشان را قویتر میکند؛ فمنیستها از تاریخ تبعیض جنسی برای پیشبرد نظریات خود استفاده میکنند؛ حتی سامانیان با نسبتدادن خودشان به ساسانیان، جایگاه خود را بهعنوان حاکم تثبیت میکردند؛ و من که با استناد به سامانیان نظر خودم را پیش میبرم.
پس تاریخ بیش از آنکه یک پژوهش پاک و عفیف باشد، میدان مبارزۀ ایدئولوژیک است و اهمیت ایران باستان نیز در همین است: ابزاری قدرتمند در دستان قدرتمندان برای کنترل تودهها. چگونه؟ تاریخ ایران باستان از دورۀ پهلوی بسیار مهم شد. ایران باستان صفحهای پاک بود برای نوشتن هرچیزی که قدرت میخواست -توجه کنید که این تاریخنگار است که تاریخ را مینویسد، نه گذشته- جایی ناشناخته که هر چیز متناقضی با نگاه قدرتمندان تاریخنویس بهراحتی حذف میشد، و هر نوشتهای اولین نوشته محسوب میشد که نوشتارهای بعدی برپایۀ این اولینها، نوشته میشد. همچنین انجامدادن هر گونه پژوهشی از نگاهی متفاوت، هزینۀ بسیاری داشت -اکتشاف، دسترسی به شواهد دست اول، و غیره همه در مُشت حاکمیت بود. بنابراین ایران باستان به جولانگاه دستگاه قدرت در تثبیت نظم اجتماعی و ایدئولوژی مدنظر خودش تبدیل شد که دربارۀ اثرات آن بهتفصیل صحبت شده است. بعد از انقلاب اما تاریخ باستان باید نقش متفاوتی بازی میکرد. بدین ترتیب پروژۀ «ایرانشهر» شروع شد که برخلاف رویکرد دوران پهلوی -که آمدن اسلام را دورۀ انحطاط ایران میداند- خط تاریخی پیوستهای برای «ایران» ترسیم میکند. این نظر که با استفاده از تاریخ بهدنبال تعریف هویت جدیدی برای ایرانیان است، ایران را امتی معرفی میکند که حول مفهوم ایرانشهر متحد و یکپارچه شده است و اولین ملت دنیا محسوب میشود. این اندیشه که طیفهای گوناگونی از سلطنتطلب تا روشنفکر دینی را در طرف خود متحد کرده است، به بخشهای بزرگی از تاریخ بیتوجه است و در پیشبرد اهداف خود حتی قرمهسبزی را هم دستاویز قرار میدهد تا روایتی شیرین و جذاب از ایران عرضه کند. این موارد را علی جاودانی بهخوبی در «نقد خانۀ نوعروس یزدی» بررسی میکند.
تا به اینجا احتمالاً دارید به این فکر میکنید که اگر تاریخ اساساً ساختۀ تاریخنگار امروزی است، و هیچ راهی برای شناخت حقیقی آن وجود ندارد، پس چرا باید تاریخ بخوانیم و بنویسیم؟ دقیقاً به همین دلیل که تاریخ عرصۀ مبارزه است. تاریخ جایی است که افراد برای پیشبرد اهدافشان از آن «استفاده» میکنند، بنابراین ما هم از تاریخ برای نزدیکشدن به اتوپیای خودمان استفاده میکنیم:
«حقیقت دروغ است؛ اخلاقیات احمقانه؛ زیبایی مزخرف. و البته حق با آنهاست. حقیقت، آن اعلامیۀ رسمی کاخ سفید است؛ اخلاقیات، سازمان «Moral Majority»؛ زیبایی، زن لختی که تبلیغ عطر میکند. البته به همین ترتیب اشتباه نیز میکنند. حقیقت، اخلاق و زیبایی خیلی مهمتر از آن هستند که تقبیح آن، به دشمن سیاسی ببخشیماش.» (Terry Eagleton, 1990, The Ideology of the Aesthetic, Oxford: Blackwell)