99

99


#عشق_سخت 

#۹۹

خودمو جمع کردمو گفتم

- چرا امروز اینجوری شدی؟ مگه من دشمنتم دوست داری درد بکشم ؟

ابروهاش بالا پرید 

پوزخند زد 

اومد دستشو رو صورتم کشید 

انگشت شسصتشو وارد دهنم کردو گفت 

- نه عزیز دلم. دشمن چیه . تو بره کوچولو منی! برده منی ! شاید الان درد بکشی اما کم کم این دردو هم دوست داری! نگران نباش

از حرفش ترسیدم

نکنه واقعا عقلمو از دست بدم 

مهرداد با شلاق زد رو باسنم 

پاهامو جمع کردم

بلند خندید 

شستشو بیرون آور

آلتش خوابیده بود

رو به روم ایستادو گفت

- بخورش تا دوباره سحریک شه. هر بار دندون بزنی یه شلاق داری!

با غصه نگاهش کردم

اما فقط اخم کرد

چشمام از اشک داغ شد

من فکر نمیکردم همه چی به اینجا بکشه

شروع کردم به خوردن آلت مهرداد

مهرداد موهامو دست کشید و گفت

- بابات اگه بدونه دختر کوچولوش الان داره چه خوب ساک میزنه بهت افتخار میکنه

اشکم راه افتاد 

مهرداد سرمو گرفتو حرکتشو جهت داد و گفت

 - تو خیلی با استعدادی دیبا یه برده خوبی ، فقط هنوز یاد نگرفتی کحا سکوت کنی 

تو دهنم حس میکردم تحریک شده

مهرداد سرمو محکم تر فشار داد

نفسم رفت و مهرداد گفت 

- ازت یه برده میسازم که هر مستری حسرتتو داشته باشه 

سرمو کشید عقب 

هولم داد رو کاناپه 

کاملا تحریک شده بود.

اشاره کرد پاهامو باز کنمو اومد روم

اینبار از جلو واردم کرد 

دستشو کنار سرم ستون کردو گفت

Report Page