99

99


یک ماه گذشت 

توحیاط نشستم و به آسمون خیره شدم 

دلم برای نادرونوید تنگ شده بود 

یعنی واقعا به همین راحتی منو از زندگیشون خط زدن؟ 

برام سوال بود 

حتی اصل قضیه رو نمیدونستن...

کاش اگه قراره مادر بی مسعولیتی شم هیچوقت بچه دار نشم 

کاش هیچ دختر دیگه ای به اندازه ی من تو حسرت زندگی نکنه 

درخونه زنگ خورد مامان محمد گفت باز کنم یه خانوم پشت دره 

روسریمو روی سرم صاف کردم و درو باز کردم 

با دیدن طاهره خانوم مامان متین شوکه ایستادم 

با خشم و عصبانیت نگام کردو گفت


-...به ما میرسی خودتو میزنی به موش مردگی ! چه بلایی سر متین آوردی دیوونه شده همه ی زندگیمونو کرده جهنم 


درو بستم پاشو گذاشت بین درو مانع شد

تاوقتی که فکر کنن من مقصرم هیچ حرفی برای گفتن نداشتم 

-...پسرمو سالم با تو فرستادم زیر یه سقف دیوونه تحویل گرفتم

درو نیمه نگه داشتم و گفتم

+...پسرتون از قبل مشکل داشت من بهتون گفتم ازتون پرسیدم ولی کمک نکردین الانم بجای گله و شکایت از من برین پسرتونو درمان کنین 

شوکه نگام کرد از حواس پرتیش استفاده کردم و درو بستم 

مامان محمد گفت

-...کی بود ؟ 

+...اشتباه اومده بود 

هنوز پشت در وایساده بودم که دوباره خونه زنگ خورد و اینبار مامان محمد گفت

-...صبر کن من بیام جواب بدم ببینم کیه

Report Page