99
توگلو خندید و چشمکی بهم زد
-....رسیدیم نمیخواددیگه رنگ به رنگ شی
محتویات معدم احساس میکردم داره میاد باال
دانیال پیاده شدو دستمو گرفت ووارد ازمایشگاه شدیم
قبضو از داخل کیفم بیرون اوردم و دادم به دانیال
روی صندلی نشستم و دانیال رفت پذیرش
چنددقیقه بعد با برگه ازمایش من که دستش بود اومد
+...چیشد؟
-...باید ببریم نشون دکتر بدیم
برگه ازمایشواز دانیال گرفتم و سوار ماشین شدم
دستم میلرزید و تودلم خالی میشد
دانیال سوار شد و به من اشاره کرد ک چیزی نگم گوشیش رو گوشش بود
+...کیه دانیال؟
-...هیش صبر کن
-...الو سالم بهزاد جان خوبی؟ کجایی مطبی ؟
چنددقیقه بابهزاد صحبت کرد و گوشیو قطع کرد
+...چیشد ؟
-....یکی از رفیقام دکتره میریم پیش اون نزدیکه
+...باشه
ماشینو روشن کردو حرکت کرد دستمو بین دسش گرفت گفت
-...نگران نباش چیزی نیست
+...امیدوارم
یه ربع توراه بودیم تارسیدیم
یه مطب لوکس و شیک بود و خداروشکر شلوغ نبود
دانیال به منشی اسمشو گفت و گفت که با دکتر هماهنگ کرده
یه نفر داخل بود و باید منتظر میموندیم
روی صندلی نشستم و چشمامو بستم
تنها چیزی االن توی ذهنم بود ایت الکرسی بود
تنها چیزی که از بچگی وقتی میترسیدم وقتی ناراحت بودم وقتی درمونده بودم
میخوندم و اروم شدم
چندقیقه ای طول کشید تا نفر قبلی بیاد بیرون دانیال دستمو کشیدو باهم وارد اتاق
شدیم
هردومون همزمان سالم کردیم
بهزاد مردونه خندید و اومد سمتمون
-....سالم به زوج جدید حالتون چطوره