97

97


#پارت97

#قلبی‌برای‌عاشقی


دلم میخواست دندوناشو تو دهنش خورد کنم اما نمیدونم چرا سکوت کردم و چیزی نگفتم 

برگشتیم تهران ، من به اجبار پدرم باید میرفتم خارج از کشور دبی 


یه چندماهی اونجا بودم وقتی برگشتم همه چی عوض شده بود. همه چی از این رو به اون شده بود 


تو ماله احمد شده بودی 

وقتی تو مهمونی دعوت شدم و تو رو کنار احپد دیدم دنیا رو سرم خراب شد 


احمد میگفت بیا بهم اشناتون کنم اما نتونستم ، یعنی نمیتونستم بهت نزدیک بشم وقتی ماله کس دیگه ایی بود


بعد از اون شاهد لحظات عاشقانه ی تو و احمد بودم 

حسودی میکردم نمیگم حسود نبودم 

بودم.... بارها تصور کردم که اگه تو کنارم بودی چی میشد 

بارها تصور کردم اگه من جا احمد چی میشد 

اما خب...

مکثی کرد : نه تو کنارم بودی و نه من جای احمد بودم!


نمیتونستم چی بگم یا چه عکس العملی نشون بدم شاید خودخواهی باشه اما دلم میخواست از احمد بپرسم!


_تو میدونستی احمد مرده؟؟

سرشو تکون داد : اره حتی تو مراسم ختمشم بودم! 


_پس چرا از من درموردش سوال میکردی؟؟


_برای اینکه بدونم دنبال چی هستی چرا اومدی بین ما 

پوزخندی زدم :جواب سوالتو گرفتی؟؟


_اره 

_کی احمدو کشته؟؟


شونه ایی بالا انداخت : نمیدونم

_به من دروغ نگو 


_به جون تو نمیدونم 

تو چشماش زل زدم ، انگار دروغ نمیگفت حقیقت داشت 

سرمو پایین انداختم و اب دهنمو پرصدا قورت دادم 


‌_میشه تنهام بذاری؟؟


بلند شد صداش لرزش داشت : سالهاست که عشقمو باورنکردی و ندیدی ولی خوشحالم که بعد از سالها حرف دلمو بهت گفتم حالا نظرت هرچی که باشه برام عزیزه 


و بعد از یه مکث کوتاه با قدمای بلند از خونه خارج شد

Report Page