97

97


یه هفته گذشت کارم شده بود رفتن به بار و اومدن خونه فقط همین نه جایی میرفتم !نه کسیو میدیدم 


کریس زنگ زده بودوتا یک ساعت دیگه میرسید گفت میاد به دیدنم و متظرش باشم 


موهای خیسمو خشک کردم و یه دست لباس بیرون اوردم و پوشیدم 

زنگ زدم و سفارش غذا دادم و وارد تراس شدم یکی از کتاب هایی که چندوقت پیش خریده بودم رو برداشتم و مشغول خوندنش شدم 


انقدر سرگرم خوندن بودم که اصلا متوجه گذر زمان نشدم با صدای زنگ در به خودم اومدم بلند شدم و درو باز کردم 


کریسو بغل کردم و گونشو بوسیدم 

+....حالت چطوره؟ بیا داخل 

_....انقدر خسته ام رزا 

+....بیا یچیزی بخور بعد برو تواتاق بخواب 


دستشو دور گردنم حلقه کردو منو کشید توی بغلش 

_....توام باید بیای پیشم بخوابی 

لبخند مصنوعی ای زدم و چیزی نگفتم 


میز رو چیدم و باهم غذا خوردیم هرچند بیشتر من باغذام بازی کردم 


_....رزا من میرم داخل اتاق 

+....باشه برو 

_....توام بیا 

+...میزو جمع کنم 


به بهونه جمع کردن میز یچنددقیقه ای خوومو معطل کردم 

من نمیتونستم دیگه با کریس باشم سخت بود توی بغلش بخوابم 


وارد اتاق شدم کریس روی تخت دراز کشیدا بودو دستشو روی صورتش گذاشته بود فکر کردم خوابه 


خواستم از اتاق برم بیرون اما دستمو کشیدو منو روی تخت انداخت 


_....کجا میری ؟

+....فکر کردم خوابی نخواستم بیدارت کنم 


_....باتو بهتر میخوابم 

منو کشید توی بغلشو بین بازوهاش قفل کردو سرشو توی گردنم فرو کرد 

بوسه کوتاهی توی گردنم نشوند 


_....خیلی خسته ام وگرنه الان میخوردمت شانس اوردی 


از تهه دل خوشحال شدم و چشمامو بستم و سعی کردم بخوابم


سلام بچها یه وان شات توراه داریم که توی این هفته مینویسم و میذارم داخل کانال ❤️

Report Page