97

97


#نگاه #97

داشتم دق میکردم بلاخره امیر لبخند زدو یکم نفس کشیدم

مامان اومد کنارم نشستو گفت 

- نگاه ... من به بابات هم میگم... ببین دلم راضی نیست ... اینهمه پسر مجرد خوب. چرا امیر که ...

حرفش با اومدن زن عمو قطع شد

زن عمو سمت دیگه من نشستو گفت 

- اینهمه سال امیر میگفت دلم یه جا گیره... من چقدر بچه رو اذیت کردم که اگه راست میگی بیا بریم خواستگاری 

مامان شاکی گفت 

- سر مریم که خودش خواست 

- نه بابا سر اونم من اصرار کردم. برات گفتم که دیدم دوستن دختره خوشگله گفتم بریم بگیریمش بچه ام از آب و گل در بیاد... نمیدونستم که ...

یهو به من نگاه کردو گفت 

- نگاه جون دخترم همش تقصیر من بود واقعا وگرنه امیر قصد ازدواج نداشت . تورو خدا اون ازدواجشو نزنی تو سر بچه ام 

فقط ساکت زن عمو نگاه کردم که مامان گفت 

- ای بابا این حرفا چیه ... بحثو عوض کنیم شوگون نداره

بعد هم طوری نگاهم کرد که یعنی دیدی من گفتم ...

تمام مدت ساکت بودم

حتی وقتی بابا حرفش با امیر تموم شدو به من گفت با تو هم حرف دارم من فقط سرمو پائین انداختم 

بعد چای بلند شدیمو عمو گفت با پدربزرگ صحبت میکنه برای خواستگاری رسمی 

بابام قبول کرد 

خوشحال بودم بابا هم موافق بود

اما استرسم بیشتر شده بود

همه چی افتاده بود روی دور تند 

شایدم چون من سالها منتظر این اتفاق بودم حس میکردم الان رو دور تنده



دوستان رمان نگاه بعد از اینکه تو کانال تموم شه چند روز بعد پاک میشه پس آنلاین هر روز بخونین تا از دستش ندین

برای خرید فایل کامل نگاه هم از اینجا اقدام کنین 👇

https://t.me/mynovelsell/121

Report Page