96

96


انگشتمو زیر لبش کشیدمو گفتم 

- اتفاقا دقیقا دست خودته ... باید بگی نمیذارم سام هیچ غلطی بکنه و محکم باشی ... باید بگی من به چیزی که میخوام میرسم هر جوری که شده ... 

نگاهش تو نگاهم چرخیدو دستمو رو لبش کشیدم 

زیر لب گفت 

- چطوری آخه ... چطوری میتونم نذارم هیچ کاری کنه ؟

- ساده است ... باید از همین الان شروع کنی 

نگاهش پر از سوال بود 

سرمو خم کردمو مماس لبش گفتم 

- اولین کارت اینه نذاری حس بدی تو وجودت ایجاد کنه ... 

نفسش خورد به صورتمو نرم لبمو رو لبش کشیدم 

اما دوباره فضا ایجاد کردمو گفتم 

- نباید بذاری حالتو خراب کنه ... وقتی حالت خراب شه .. دیگه فکرت کار نمیکنه ...

اینبار لب پائینشو بین لبم گرفتمو نرم فشار دادم 

دوباره چند سانت عقب رفتمو گفتم 

- هیچ کس نمیتونه بهت ضربه بزنه ... مگه اینکه خودت بهش این اجازه رو بدی ... 

اینبار دیگه کامل لب هاشو بوسیدمو عطر نفسشو نفس عمیق کشیدم 

ترنم آروم همراهیم کرد که کم کم ازش جدا شدم 

غم تو نگاهش نرفته بود اما خیلی کمتر شده بود 

هر دو به هم لبخند زدیمو نفس عمیق کشید 

به بشقابش اشاره کردمو گفتم 

- حالا شامتو بخور که ما کلی از حرف هامون مونده 

سری تکون دادو مشغول شامش شد 

اما نمیتونستم ازش چشم بردارم 

مثل یه دختر بچه کوچولو و بی آزار بود ... 

زود میترسید ... زود نگران میشد ... زود هم آروم میشد ...

دوست نداشتم هیچ غم و نگرانی تو چشم هاش ببینم 

با وجود تمام مسائلی که رو به رومون بود ... 

شام تو سکوت تموم شدو به ترنم کمک کردم میزو جمع کنه ... 

دوباره خودشو با چائی ساز سر گرم کرد و گفت 

- تو بشین من میام 

اما پشت سرش مماس ایستادمو کمرشو گرفتم

Report Page