95

95


از حالا به بعد خیلی جدی ترباید به پریا فکر میکردم 

ازهرجهت برای من خطرناکه...


اون منو با امیر دیده 

اینکه یادش رفته واقعا یه شانس برای من بوده 


و مطمعنا یروز یادش میاد 

امیر ازم جداشدو گفت

_...چیزی شده؟مثل همیشه نیستی؟

+...نه یکم ذهنم درگیره 

_...بیا ذهنتو اروم کنم 


اومد جلو و مجبور شدم برم عقب خوردم ب دیوار و ایستادم 

امیردوباره اومد سمت لبم و گفت

_...اینطوری هردومون آروم میشیم 


سعی کردم ذهنمو خالی کنم و باامیر همراهی کنم 


دستم توی موهاش فرو رفت و لبشو بوسیدم 


دست امیر دور کمرم حلقه شد گازی از لبم گرفت خواستم جوابشو بدم که در اتاق با شدت باز شد


از صدای برخورد در با دیوار پریدم عقب و هینی کشیدم 


با دیدن پریا توی قاب در لبمو گاز گرفتم تا چیزیو که لایقشه بهش نگم


پریا پوزخندی زدو گفت 

_....بدموقع اومدم انگار 


امیر دستی بین موهاش کشیدو گفت 

_...چی میخوای پریا؟ چیزی شده؟


+....دارم سوپ درست میکنم هرچقدر گشتم ماکارونی پیدا نکردم 

_....نمیخوام ممنون راستی مهسا اینجاهست میتونی بری 


امیر دوباره برگشت سمت منو بهم نزدیک شد اشاره ای ب پشت سرش کردم و گعتم

+...صبرکن 

_....پریا شنیدی چی گفتم

+....اره من راحتم میمونم 

_...باشه من سوپ نمیخوام 


پریا تکیه داد به قاب در و گفت 

_...بیا بهم ماکارونی بده 


پوفی کشیدم و وززیر دست امیررد شدم و گفتم

_....مگه امیر سرماخورده که داری براش سوپ درست میکنی ؟برو کنار خودم اماده میکنم

Report Page