95

95


با صدای بلندی خندید و گفت :

_ لوکاس مرده میتونی توی اینترنت هم سرچ کنی اسم مت و تو رو هم به عنوان قاتلش نوشتن ! فکر کنم تا الانم خانواده ات اخبار رو دیدنو دنبال تو میگردن .

تحمل شنیدن حرف های تام رو نداشتم بغضی که به گلوم چنگ میزدو به زحمت قورت دادمو فریاد زدم ؛

+ توی عوضی داری دروغ میگی ، حتی اگه همه‌ی حرفات هم راست باشه باز نمیخوام اینجا بمونم فهمیدی آشغال ؟!!!!

_ آروم باش لورا ...


اشکی از گوشه چشمم چکه کرد و با صدای بلندتری فریاد زدم :

+ همه ی این اتفاق ها بخاطر تو افتاده تو باعث شدی لوکاس بمیره الانم میخوای منو دیونه کنی .


از روی تخت بلند شد و همونجوری که به سمت میومد گفت :

 _ آروم باش باهم حرف میزنیم .

گریه هام شدت گرفت و با صدایی که از بغض می‌لرزید گفت :

+ نمیخوام باهات حرف بزنم فقط بزار من از اینجا برم . 

کلافه دستی توی موهاش کشید و گفت : 

_ نمیتونم بزارم بری .

+ چراااا نمی تونی ؟!!

نگاهشو ازم گرفت که بلندتر فریاد زدم ؛

+ باتواااااااام چرا نمی تونی!؟؟ بگو لعنتی اشغال

 شونه هام رو تو دستاش گرفتو با لحن محکمی گفت : 

_ چون دوست دارم چون بدون تو نمی تونم زندگی کنم لورا ‌.

از حرفش خشکم زد که ادامه داد :

_ با این که میدونم بخاطر انتقام از بردارم وارد زندگی من شدی و کل خانواده ام رو از هم پاچیدی اما هنوز دوست دارم .

Report Page