95
95
با این حرف درو برام باز کردو من جلو نشستم. اما نگران نگاهش کردم.
تمام مدت که برام از مکالمه خودش و پدرش گفت لبخند کمرنگی رو لبش بود
اما حالت چشم هاش همینجوری مونده بود.
بی روح و سرد و ...
انگار با ردی از نفرت... میدونستم این نفرت از عمو و عمه اشه . اما ...
حس بدی بهم میدا. یه حس ترسناک.
من از عثمان ناراحت بودم. بخاطر اون رابطه اجباری... بخاطر اون رفتار و حرف ها. درسته الان پدرش ممکنه اجازه بده برگردیم آمریکا . یا از من وارث نخوان . اما ... هیچکدوم دلیلی نمیشه من فراموش کنم عثمان چه رفتاری داشته ...
عثمان درو برام بست و آیه چیزی به عربی گفت
اما عثمان به انگلیسی جواب داد
- اونجا همه چی هست... خیالتون راحت ...
آیه و عمران سوار شدن و عمران با اون لحجه بامزه به انگلیسی گفت
- شما هم اونجا میمونین ؟
عثمان سوار شدو گفت
- نه... ما برمیگردیم تا اینجا تکلیف چندتا عوضی مشخص شه. بعد میایم دنبال شما
آِه گفت
- کاش مارو برگردونی خونه خودمون. اونجا حس بهتری دارم
عثمان گفت
- نگران نباش. جائی که میریم خیلی امنه
- اما عموت همه جا آدم داره
- اینجا نداره آیه نترس
آیه باز نگران گفت
- خواهش میکنم عثمان. من اینهمه سال خیلی از دست عموت عذاب کشیدم
عثمان ماشینو از گاراژ بیرون بردو گفت
- آیه اونجا هیچ کسی نیست جز تو و عمران. با تمام امکانات رفاهی... امن ترین جائیه که میتونی تصور کنی . بزار برسیم اگه بد بئد بگو نه .
آیه دیگه حرفی نزدو گفتم
- مگه عموت فهمیده تو آِه رو پیدا کردی؟
- هنوز نه اما بفهمه دست بردار نیست حتی وقتی دستشو رو کنم برای تلافی کردن ممکنه باز به ما ضربه بزنه
آروم و طوری که آیه نشنوه گفتم
👇👇👇👇👇👇
سلام دوستان . من با ملودی صحبت کردم از رمانش خیلی مونده . برای همین گفتم آموروفیلیا رو تو یه کانال دیگه از امروز شروع کنم .
اینم لینک قسمت اول . لطفا حتما حتما حتما توضیحات اول پارتش رو کامل بخونین