95

95


#نگاه #95

همه سر گرم کار خودشون بودن

امیر چشمکی بهم زدو من لیوانو گرفتم

تا آخر خوردمش 

شیرین بودو بوی بهار نارنج میداد

واقعا بهش نیاز داشتم

امیر با فاصله از من نشست 

گوشیشو به سمتم گرفتو گفت 

- اینو دیدی

نگاه کردم دیدم عکس های عروسیه صدراست و چنتا عکس از وسط مجلس از من و امیر همایون هم هست

خندیدمو گفتم

- اینارو کی گرفته

آروم گفت 

- داداش عروسمون خواسته مثلا زیراب منو بزنه

با خنده گفتم 

- دستش درد نکنه عکسای خوبی گرفته

امیر هم لبخند زدو گفت 

- همون شب باید بهت میگفتم 

نگاهش کردم که آروم گفت 

- اگه میگفتم اون پسره پاش وا نمیشد به زندگیتو اینجوری نمیشدی 

با یان حرف به سرم نگاه کرد 

نگاهمو ازش گرفتمو صاف نشستم

از حرف امیر دلم گرفت

نمیدونم چرا 

امیر خواست چیزی بگه که یهو بابا گفت 

- حالا چند وقت هست امیر جان ؟

یهو همه ساکت شدن 

نگاه ها بین ایمر و بابا چرخید و امیر گفت 

- خیلی وقته عمو... خیلی وقت ...

قلبم انقدر تند میزد انگار تو گلوم بود 



دوستان رمان نگاه بعد از اینکه تو کانال تموم شه چند روز بعد پاک میشه پس آنلاین هر روز بخونین تا از دستش ندین

برای خرید فایل کامل نگاه هم از اینجا اقدام کنین 👇

https://t.me/mynovelsell/121

Report Page