947

947

زندگی بنفش

سلااااام . عیدتون مبارک . امروز به مناسبت عید یه پارت طولانی نوشتم . این جاهای خاطراتمو که مرور میکنم پره از سوتی های بچه داری و شوهر داری 😅 سعی میکنم اونارو هم براتون بنویسم 😘 نظرتونو تو اینستاگرام زندگی بنفش بهم رگین

ایدی اینستاگرامم اینه

Zendegibanafsh


نفس راحت کشیدم

ترسیده بودم کار وحشتناکی کرده باشه

نفس گرفتمو گفتم‌

- خب خوب کاری کردی 

نیما آروم گفت

- اما عذاب وجدان دارم 

- چرا؟

- چون به سیامک گفتم باز به دروغ فیلم بازی کنه ... حس خوبی ندارم .

یکم بی حوصله گفتم

- نیما ... اونا صد تا بلا سرمون میارن بعد تو میخوای در حد فیلم بازی کردن اونم برای درمانش حرکت کنی عذاب وجدان میگیری؟

خواستم از بغلش جدا شم

اما منو محکم به خودش فشردو گفت

- اونا بیشعور و آشغال و عوضی ... من که نباید مثل اونا بشم

این حرفش درست بود

اونا روانی! 

ما که نباید مثل اونا بشیم 

جوابی نداشتم بدم

برا همین سکوت کردم

نیما هم چیزی نگفتو یکم خوابیدیم 

بیدار شدیم هم راجع بهش حرف نزدیم 

من واقعا توان بحث کردن نداشتم

نیما هم مثل همیشه فراری از بیان مشکلات

چند روزی با این حال گذشت

بحث و حرف خانواده نیما اصلا نبود

البته چون من بحثشو باز نمیکردم نبود 

نیما حرفی نمیزد

منم نمیپرسیدم

عصر بودو مامان خونه ما

نیما که اومد مامان پرسید

- از عمه خانم چه خبر؟ مرخص شدن ؟ 

نیما یه نگاه به من انداختو گفت

- خوبن... فردا مرخص میشن ...

- خب خداروشکر... دخترش چطوره؟ 

من به مامان چیزی نگفته بودم

اما دقیقا چیزایی میپرسید که انگار من گفته بودم بپرسه 

نیما بازم به من نگاه کردو گفت

- نیاز هم خوبه ... اونم بستریه...

مامان نگران گفت

- بستری؟ واسه چی؟!

به نیما اشاره کردم مامان نمیدونه 

نیما سری تکون دادو گفت

- افسردگی داره برای وون بستریه 

مامان با تاسف گفت

- طفلک . دختر با این قشنگز . آدم باورش نمیشه 

منو نیما با هم نگاه کردیمو تلخ لبخند زدیم

واقعا آدم باورش نمیشد ...

نیما رفت اتاق تا لباسشو عوض کنه

منم نشستم به امیسا شیر بدم

بازم سینه رو نگرفت

مامان براش شیر خشک درست کرد

امیسا تو بغل مامان بود داشت شیر خشک میخورد که نیما اومد کنارم نشست 

یقه پیراهنم باز بودو بخش زیادی از سینه هام پیدا بود

نیما آروم پرسید 

- شیرتو نخورد باز؟

با غم گفتم

- از صبح اصلا نخورد

نیما طبق عادت که سینه هامو چک میکردم پر شیر شده یا نه دستشو دراز کردو سینه چپمو فشار داد و گفت

- سفت نشده 

ریلکس سینه راستمم تو دستش گرفتو مالید و گفت

- اینم همین... شیر نیفتاده توش ...

همه این مکالمه آروم بودو منم لب زدم

- نه ... 

نیمه باز سینه چپمو تو دستش گرفت که سرمو بلند کردم 

با دیدن قیافه مامان و چشم های گردش نمیدونستم بخندم یا سرمو بکوبم به دیوار 

از بس این کارو روتین و عادی انجام پیدادیم تا چک کنیم سزنه ام شیر داره یا نه ! حواسم نبود جلو مامانیم!

آروم دست نیمارو از سینا چپم جدا کردمو گلومو صاف کردم

نیما به من و بعد به مامان نگاه کرد

انگار اونم تازه دوزاریش افتاد داره چکار میکنه 

به قیافه نیما نگاه کردم 

قرمز شده بود در حال انفجار 

بلند شدو بدون حرفی رفت اتاق 

مامان با رفتن نیما آروم خندیدو گفت

- من برم دیگه 

بد خجالت خندیدمو گبتم

- از بس اینجوری چک میکنیم شیر دارم یا نه دیگه دستش بد عادت شده

مامان هم خندیدو گفت

- عادت بدی که نیست 

بهم چشمک زدو ادامه داد

- اما بهتره ویگه شیر ندی بنفشه. مردم با هزار بدبختی بچه رو از شیر میگیرن. امیسا خودش دیگه شیر نمیخوره چه بهتر. دردسرت کمتر 

سری تکون دادمو مامان شیشه خالی شده امیسارو گذاشت رو میز 

امی سر حالو داد بغل منو گفت

- خب دیگه منم برم که نیما فک نکنم تا هستم بیاد بیرون

خندیدمو چیزی نگفتم 

اما مطمئن بودم اون پر رو تر از این حرفاست 

از مامان تشکر کردمو رفت 

با رفتنش نیما سریع اومدو گفت

Report Page