94

94


+....خوشگل ندیدی؟

امیر اروم خندیدو پریا با پوزخند گفت

_....توخوشگلی؟؟؟چهرت خیلی واسم آشناست احساس میکنم یجایی دیدمت


نگاهی بین منوامیر ردو بدل شد 

پس پریا منو یادش نبود 

چه بهتر!

امیدوارم هیچوقتم یادش نیاد 


شونه ای بالااندوختم و گفتم

+....اما چهره تواصلا واسه من آشنا نیست 


بدون توجه به پریا وارد اتاق شدم امیرهم پشت سرم اومد 


درو بستو با دست سالمش منو کشید توبغلش

_....اگه میدونستم تصادف کنم اینطوری سوپرایزم میکنی هرروز تصادف میکردم 


زیر لب خدانکنه ای گفتم و چرخیدم 


گوشه لب امیررو بوسیدم و گفتم

+....داشتم از نگرانی میمردم 

_....نمیخواستم نگرانت کنم


+....این دختره اینجاچیکار داره

_....از کله سحر اومده ک مراقب من باشه بغیرازاینکه ارامشمو بهم بزنه کار دیگه ای نکرده 


+....ازش خوشم نمیاد 

_....منم

+....بگو بره

_....نمیتونم

+....چرا

_.....همینطوریش بابا از دستم عصبانیه منتظر یه بهونست کاری بکنم پریا به بابا میگه اعصاب خوردی درست میشه


+....اگه من نمیومدم تومیخواستی تا شب بااین دختره تنها بمونی ؟


_....بهش فکر نکن 


اینو گفتو لبمو بوسید دستمو دور گردنش حلقه کردم و به بوسهاش جواب دادم 


اما فکرم درگیر پریا بود ....


از حالا به بعد خیلی جدی ترباید به پریا فکر میکردم 

ازهرجهت برای من خطرناکه...

Report Page