94

94


دخترا کانال از فردا خصوصی میشه . لفت ندین جوین باشین که جا نمونین آخر رمانه



94 

از این حرف پدرم ابروهام بالا پرید... 

واقعا ؟  

به هانا نگاه کردم که هیچی از بحثمون نشنیده بود ... 

یکم سخت بود... اما من میتونستم... 

بخاطر هانا ... 

سری تکون دادمو گفت  

- باشه... اما تا اون موقع میخوای آیه و عمران رو چکار کنی؟ نیمشه بیان داخل عمارت ... خطرناکه  

پدر سری تکون دادو گفت 

- اونارو ببر عمارت زمستانی ... هرچیزی که نیاز دارن براشون فراهم کن... شب برگرد و عموت رو برای من رسوا کن  

آروم و با تردید سر تکون دادم 

پدر به آِه نگاه کردو گفت  

- بعد روشن شدن ماجرا... عقدت میکنم  

با این حرف دستشو به سمتم گرفت 

کلیدو دادم به دستش و با همون غرور همیشگی به سمت در رفت 

هانا کمی خودشو عقب تر کشید 

اما پدر بدون حرفی بیرون رفتو درو بست هانا نگران رو به من گفت  

- الان چی شد ؟ 

نفس راحتی کشیدمو گفتم  

- قسمت خوبو میخوای اول بشنوی یا قسمت بدو ؟ 

از زبان هانا : 

به آیه و عمران نگاه کردم  

اما من حق داشتم فکر کنم این دختر به عثمان مربوطه... 

چون واقعا هم سن عثمان بود... انگار این پدر و پسر عادت داشتن به سمت دختر هائی برن که هم سن بچه های اوناست .  

عثمان در ماشین آفرودش رو باز کردو گفت  

- تو هم با ما میای هانا ؟ 

سریع رفتم پیشش و گفتم  

- آره اما نه شال دارم نه لباس مناسب شما  

لبخند رو چهره خسته اش نقش بستو گفت  

- مهم نیست... به زودی همه چی تموم میشه ... فقط بیا زئدتر بریم که من دارم کم میارم


دوستان دو جلد آموروفیلیا با همه. هیچ سانسوری نداره همه صحنه های بزرگسالانش هست و جلد دوم آفلاین نوشتم اضافه کردم

https://t.me/joinchat/AAAAAFijMDIZLKFrzy1MUQ

Report Page