93
hdyhنیک همونطور که به سمت مالیا رفت گفت
_ایان تا من مالیا رو آماده میکنم تو برو دور خونه پرواز کن تا شعاع دو مایلی خونه هیچ حیوون زنده ای نباید باشه میدونم که میتونید با حیوونا ارتباط برقرار کنید برو بهشون بگو اگه این اطراف باشن ممکنه از بین برن هرچه سریع تر برگرد خیلی زود
سری تکون دادمو از در خارج شدم
با سرعت شروع کردم به پرواز کردن
تو کمتر از پنج دقیقه برگشتم
ولی دیگه خونه ای اونجا نبود
مالیا روی زمین بود
بال هاش کامل باز بودن
نیک هم بالای سرش پرواز میکرد
بدون اینکه چیزی بپرسم نیک شروع کرد به توضیح دادن
_اینحا مرکز این سرزمین قدرتمند ترین نقطه
کمی از مالیا فاصله گرفت
تو یه لحظه تمام بدن نیک توی آتیش بود
بدنش شروع کرد به تغییر کردن
رنگ پوستش همرنگ پوست آتنا شد
دور تا دور مالیا آتش روشن شد
فاصلمو زیاد کردم
طرحی که روی زمین با آتش شکل گرفته بود
شبیه یک طلسم بود
طلسمی برا نجات مالیا
شعله های آتش مدام زبونه میکشیدن
همه جا در حال سوختن بود
آسمون آبی قرمز رنگ شد
ابر های سیاه جلوی خورشید رو گرفتن
انتظار بارون داشتم
ولی فقط رعد و برق میزدن
شعله های آتش هر لحظه شدید تر و سوزان تر می شدن
نیک به مالیا نزدیک شد
شعله های آتش مالیا رو در برگرفتن
مالیا به کمک شعله ها توی هوا شناور بود
مالیا بالا میرفت و نیک هم تراز با اون پرواز میکرد
بال زدم که بهشون برسم
_نیا ایان
با این حرف نیک سرجام خشک شدم
من باید پیش مالیا باشم
خودمو کنترل کردم
اینکار برای برگشتن مالیاست
انقدری بالا رفتن که پشت ابر ها غیب شدن