93

93


نفهمیدم چطور خودمو رسوندم داخل خونه و رو کاناپه نشستم . زنگ مسیج موبایلم بلند شدو اسم سام رو گوشیم افتاد ... با ترس به گوشیم نگاه کردم ... جرئت خوندن مسیج رو نداشتم . تقه ای به در خوردو از جام پریدم . امیر پشت در بود. درو باز کردم و با دیدنم گفت - چرا انقدر آشفته ای ؟ آب دهنمو به سختی قورت دادم... سوال منم ازش همین بود ... چرا انقدر ریلکسی ... اومد تو و گفت - پس میز شام کو ؟ با این حرفش برگشت سمت من که گوشی رو به سمتش گرفتمو گفتم سام مسیج داده اخمش تو هم رفت . لبش دیگه خونی نبود اما شکاف ایجاد شده رو لبش مشخص بودو یکم هم پائین لبش کبود بود . یه شلوار گرمکن و تیشرت مشکی تنش بود گوشیو ازم گرفتو قفلشو خیلی راحت باز کرد هنگ ایستاده بودم که شروع به تایپ کرد - داری چی مینویسی ؟ - جوابشو میدم از کنارش نگاه کردم که نوشته بود " هیچ غلطی نمیتونی بکنی ... " و ارسالش کرد پیام سام رو خوندمو تنم یخ شد " داغ خوشی رو روی دلت میزارم بدبخت " چرا ؟ چرا واقعا منو داشت تهدید میکرد؟ من واقعا چه بدی در حقش کردم که اینجور دیوونه شده ؟! امیر از صفحه گوشیم عکس گرفتو برای خودش فرستاد . با شوک پرسیدم - چرا ؟ - فردا با وکیلم صحبت میکنم ... باید ببینم میشه از راه قانونی کاری کرد ... نمیشه هر روز و شب بیاد تهدید کنه که ... چنین حقی نداره ... گوشیمو خاموش کردو داد دستم . غذاهارو از رو اوپن برداشتو گفت - بیا شام بخوریم ... خیلی خسته ام ... وقتی دید هنگ ایستادم و تکون نمیخورم بازومو گرفتو کشید . دستشو انداخت دور کمرمو منو با خودش برد سمت آشپزخونه

Report Page