93

93


رد نگاهشو دنبال کردمو با دیدن گرگی که تو حیاط ایستاده بود منم ایستادم 

ال آی به سمت حیاط رفتو گفت

- ایلیار...

لعنتی... همینو کم داشتم ...

بردادر ال آی ...

اونم الان ...

ال آی :

از خونه زدم بیرن و به سمت ایلیار دوئیدم 

هم دلم براش تنگ شده بود 

هم از اومدنش غافل گیر شده بودم 

انتظار نداشتم هیچکدوم از اعضای قبیله رو حالا حالا ها ببینم 

نزدیک ایلیار شدمو تبدیل شد 

ناخداگاه رفتم سمتش و بغلم کرد 

ما معمولا اینجوری احساساتی برخورد نمیکردیم

اما نمیدونم چرا اینبار انقدر احساساتی بودم 

از بغل ایلیار جدا شدمو تکون پره های بینیش نشون میداد متوجه بوی رو تنم شده 

سوالی نگاهم کرد که نگاهش رو گردنم افتادو گفت 

- نشون ؟ 

ناخداگاه دستم نشست رو گردنم 

اخم ایلیار تو هم رفتو گفت 

- کی نشونت کرده ؟

قبل اینکه من جواب بدم ویهان از پشت سرم گفت 

- من ...

برگشتم سمتش ...

انگار زمان آهسته شد 

نگاه ایلیار که از من جدا شدو به پشت سرم افتاد 

ویهان که با اخم و قدم های استوار به سمت ما می اومد 

ایلیار با صدای پر از خشمی گفت 

- پس چرا ما بیخبریم ؟

ویهان با لحن پر قدرت آلفا گفت 

- همونطور که تو بی خبر من ، تو قلمرو منی 

هر دو تو سکوت به هم نگاه کردن

خشم گرگ درون هر دو حس میکردم 

ایلیار بدون چشم برداشتن از ویهان گفت 

- من قرار نیست زیاد بمونم 

با همون خشم به من نگاه کردو گفت 

- اومدم خواهرمو ببرم ...

با شوک نگاهش کردم و نگاهم بین ایلیار و ویهان چرخید 

خشم نگاه هر دو بیش از حد بود 

ویهان اومد کنارم 

دستش دور شونه ام نشستو گفت 

- خواهرت دیگه جفت منه ...

ایلیار نگاهش بین گردن من و ویهان چرخید

مسلما برای اون هم جای سوال بود که چطور ویهان جای نشون داره اما منو نشون کرده 

خیره به چشم های ویهان گفت 

- انجمن قبول کرده ما خسارت مالی بدیم به جای ال آی ...

ویهان منو به خودش فشردو گفت 

- من جفتمو نمیفروشم !

از این حرف ویهان شوکه نگاهش کردم 

عصبانیت چشم هاش دلمو میلرزوند 

اما از اون ترسناک تر قدرتی بود که ازش احساس میشد 

این اولین بار بود انقدر نزدیک به یه آلفا عصبانی بودم 

ایلیار تقریبا داد زد 

- قبل از اینکه جفت تو باشه خواهر منه ...

ویهان با پوزخند در جواب ایلیار گفت 

- دیر یادت افتاد خواهرته...

رگ گردن و پیشونی ایلیار متورم شده بود 

قلبم تو گلوم بود 

بلند تر از هر دو اونا گفتم 

- بس کنین ... اینجا موندن یا نموندنم تصمیم منه... نه شما 

هر دو هم زمان داد زدن  

- نه !!!!

از ویهان جدا شدمو با کلافگی گفتم 

- گفتم بس کنین وگرنه جوری میرم که دست هیچکدومتون به من نرسه 

با این حرف به سمت خونه رفتم 

ایلیار خواست پشت سرم بیاد که ویهان بازوشو گرفتو گفت 

- کجا؟

ایلیار دستشو کشیدو یه قدم عقب رفت 

تبدیل شدو تو حالت گرگ با خشم به ویهان خیره شد 

ویهان هم تبدیل شدو رو به روی ایلیار قرار گرفت 

بدون توجه به این دوتا گرگ عصبانی وارد خونه شدمو درو بستم

بسه... بسه این دعوا ... پس کی تموم میشه 

کیفمو برداشتمو وسایلمو جمع کردم 

صدای غرش ویهان و ایلیارو از بیرون شنیدم 

از اتاق اومدم بیرونو پدر بزرگ و خاتونو دیدم که به سمت حیاط میرن 

اما من با کیفم از در پشتی خونه زدم بیرون

کیفمو روی کولم انداختمو به سمت جنگل دوئیدم ...

Report Page