922

922

#زندگی_بنفش

سلام خوشگلا. من دیروز ساعت ده و نیم پارت گذاشتم و چکم کردم درست بود. تو اینستاگرام پرسیدم خیلی از دوستاتونم همون تایم خوندن . اما بعضی از دوستان گویا پارت براشون لود نشد . اما دوباره چک کردن لود شد. شمام اگه براتون پارت دیروز نیومده بود. دوباره امتحان کنین درست میشه. ادرس اینستاگرام من :

Zendegibanafsh

میدونستم... اما خسته بودم

خسته و نگران شرایط جسمی نیما 

از طرفی اینجا یه اتاق داشتیمو امیسا هم کنارمون بود

ما هم خیلی تو رابطه ساکت نبودیمو میدونستم امیسا بیدار میشه 

نیما شروع کرد به بوسیدن گردنمو گوشم 

چرخیدم تو بغلشو نشستم رو تخت 

ناراحت گفت 

- قهر نکن حالا 

برگشتم سمتشو گفتم 

- مگه قهر کنم بیخیال میشی ؟

نیشش باز شدو گفت

- نوچ 

خنده ام رو خوردمو گفتم 

- بریم پائین 

قیافه اش وا رفتو گفت 

- تو تخت دوست دارم 

به امیسا اشاره کردم که باز نیشش باز شدو گفت 

- میذاریمش پشت در اتاق خواب 

محکم زدم رو پیشونیمو گفتم

- تو واقعا چه پدری هستی ؟ بچه رو بزاریم تو راهرو بیرون اتاق ؟ بیدار میشه طفلک ... پاشو... پاشو رو کاناپه فقط ...

با این حرف بلند شدم که اونم به زور بلند شدو از پله ها رفتیم پائین 

ملحفه ای که آورده بودم رو کاناپه انداختم 

نیما رو کاناپه نشستو به دسته اش لم داد

پاهاشم گذاشت روی نشیمنشو من رفتم بغلش 

پامو دو طرفش انداختمو گفتم 

- نیما جدی باورم نمیشه گفتی امیسارو بذاریم بیرون اتاق خواب 

منو رو تنش کشید 

قشنگ حس کردم چقدر اوضاعش بحرانیه و گفت 

- وقت نیست خب... با تختش گفتم یه دقیقه بزاریمش بیرون اتاق کارمون تموم شد بیاریم تو ... مگه گفتم بزاریمش بیرون خونه که بزرگش میکنی

لبشو بوسیدمو گفتم 

- بلاخره ... ازت انتظار نداشتم 

کمر و باسنمو دست کشیدو گفت 

- با این لباس سکسی جلوم قر میدی بعد میگی ازت انتظار نداشتم ! اصلا چرا وقتی به امی شیر میدی انقدر سکسی میشی؟ 

تیشرتشو آروم بالا دادمو دستمو رو تنش کشیدمو گفتم 

- با این حرفا مظلوم نمائی نکن ... کی با این صورت خسته من سکسی میشه آخه 

دستشو قاب صورتم کرد 

نگاهش تو صورتم چرخید 

آروم لب زد 

- تو ...

ناخداگاه لبخند زدم که لبمو بوسید و دیگه از هم جدا نشدیم 

قرار بود یه رابطه سریع باشه 

اما هیچی سریع نشد

نه بوسه هامون... نه نوازش هامون... 

انگار سالها دور بودیم

تو این خونه دور افتاده...

بی خبر از کل خانواده 

برای خودمون تا میتونستیم وقت گذاشتیم 

رو همون کاناپه تو بغل هم خوابمون برد 

با نوازش موهام بیدار شدم

نیما تو گوشم گفت 

- میتونم خودم ببرمت بالا 

سریع نشستم رو تخت 

نمیخواستم تو این شرایطش بهش فشار بیادو میدونستم چقدر هم مغروره 

با چشمای خمار دنبال لباس زیرم گشتمو گفتم

- باید به امی شیر بدم ساعت چنده 

- نزدیک شیش

باز این دختر بابا پارتی بازی کرده بودو صداش در نیومده بود

تاپ و شلوارکمو پوشیدمو با نیما رفتیم بالا 

امیسا خواب بودو بیدارش نکردم

بازم کز کردم بغل نیما و خوابیدیم 

انقدر هوا خوب بودو دورمون آرامش داشت که هر سه تا 9 خوابیدیم 

امیسا 9 بیدارمون کرد

آفتاب افتاده بود تو اتاق و هوا گرم تر بود

اما نه در حدی که گرمت باشه

امیسا رو آوردم رو تختو بهش شیر دادم که نیما گفت 

- بریم تو روستا خرید کنیم ؟

انقدر از دست عمه و نیاز و کلا خاندان نیما کشیده بودم که میترسیدم الانم یهو پیداشون بشه 

برای همین گفتم

Report Page