920

920

زندگی بنفش

کلافه شده بودم

میدونستم برای آرامش نیما لازمه .

اما هم نگران حال بابا بودم 

هم تلگرام سرگرمی روتین زندگی من شده بود 

تصمیم گرفتم فعلا چیزی نگم 

شاید وقتی برسیم آروم تر باشه 

کم که گذشت آهنگ های بی کلام رسید به چندتا آهنگ قدیمی 

خیره به جاده که سبز میشد گفتم

- یادش بخیر این آهنگ ها اول عقد چقدر گوش میدادیم 

برگشتم سمتش

نیما لبخند محوی رو لبش نشستو گفت 

- باورم نمیشه انقدر زود گذشت 

خندیدمو گفتم

- از بس خوش گذشت 

اونم خندید 

اما لبخندش به چشم هاش نرسیدو گفت 

- کاش میشد یه قاتل استخدام کرد بره عمه و نیاز رو بکشه 

سکوت کردم 

میدونم نباید برای هیچ کسی آرزوی مرگ کرد 

اما نمیتونم راجع به عمه و نیاز این کارو نکنم

دوتا آدم روانی که زندگی مارو دو سال بود تحت تاثیر گذاشته بودن 

آروم به نیما گفتم 

- نکنه اینجا هم پاشن و بیان 

- نمیدونن کجائیم 

- اونا همه جارو پیدا میکنن

- اینجارو نمیتونن 

- برن آمار املاک تورو بگیرن چی؟

- بازم نمیتونن بنفشه ... این ویلا تو دفترخونه ثبت نشده . قولنامه اش کردم و سند نداره اصلا . کاربری زمینش کشاورزی و باغه...

- اوه ... 

سکوت شد 

امیسا بیدار شدو میدونستم گرسنه است

نیما کنار جاده ایستادو من رفتم پشت نشستم 

بعد اینکه امیسا شیر خوردو رو صندلیش نشست منم اون پشت خوابیدم 

با حس ایستادن ماشین بیدار شدم

نیما جلوی یه در آهنی ایستاده بود

پیاده شد و خودش رفت درو باز کرد 

نشستمو به اطراف نگاه کردم 

تو تاریکی شب فقط حاله تاریکی از درخت های اطراف پیدا بود 

نیما سوار شد ماشینو برد داخلو باز رفت درو ببنده 

داخل ویلا هم تقریبا باغ بود با یه خونه اون وسط 

چراغ ها سنسور دار بودو از وجود ماشین روشن شده بود 

یه راه موزائیک شده تا خونه بودو دور تا دور فقط درخت بود 

خونه هم یه واحد نیمه دوبلکس بود که انگار یه اتاق فقط بالا داشت 

نقلی و ساده 

تا دیدمش حس خوبی گرفتم 

انگار واقعا قرار بود اینجا آرامش بگیریم 

نیما در ماشینو باز کردو گفت 

- نمیای؟

سریع پیاده شدمو امیسا رو هم بغل کردم

نیما هم چمدون هارو گرفتو رفتیم سمت خونه و گفتم

- اینو کی خریدی ؟

- چطور؟

- همینجوری ... حس خوبی فضاش به آدم میده 

- خداروشکر... اینو اوایل که کارم گرفته بود خریدم . بیست میلیون خریدم کلشو 

متعجب به نیما نگاه کردمو گفتم 

- دروغ میگی . همشو ؟

نیما خندیدو گفت 

- آره... الانم همینه حدود قیمتش ... تو جاده رو ندیدی خیلی پرته اینجا اما آرومه. ساکت ساکت ...

یکم غمگین شده بودم که چرا من نمیدونستم راجع به اینجا 

اما بهش توجه نکردمو وارد خونه شدیم 

یکم داخل خونه بوی نم میدادو نیما گفت 

- الان بخاری ها رو روشن کنم بوی نم میره 

- بخاری نمیخواد هنوز که خیلی سرد نشده 

- برای نم ... پنجره هارو باز میکنم بخاری رو روشن میکنم بوی نم بره 

- خوبه اینجا گاز داره 

نیما خندیدو گفت 

- بله منبع گاز ...

با این حرف تازه متوجه منبع گاز زرد کنار بخاری شدم 

ابروهام بالا پریدو گفتم 

- واقعا ؟ گاز کشی نشده ؟ آشپزی چی؟

- اونم از این منبع هاست . چند تا ذخیره هم داریم. تموم شد میرم میگیرم باز . برو بالا اتاق خوابش بالاست 

طبقه پائین یه آشپزخونه اوپن و یه پذیرائی کوچیک بودو یه در که معلوم بود سرویسه 

از پله ها رفتم بالا

طبقه بالا هم یه اتاق بود فقط که وسطش یه تخت دو نفره بودو دور تا دور پنجره داشت 

همه چی خیلی ساده و قدیمی بود 

تلویزیون تو پذیرائی از این قدیمی های گنده بود

تخت خواب از این فرفورژه های قرن قل قل میرزا 

نشستم رو تخت 

خوشخوابش بدک نبود 

تختخواب سفری امیسا رو برداشته بودم و بلند به نیما گفتم 

- تخت خواب امیسارو بیار ... با چمدون ها 

دلم نمیکشید امیسا رو بذارم رو ملحفه تخت 

ظاهرش تمیز بود 

اما باز جای جدید بود 

نیما جواب ندادو دوباره صداش کردم 

- نیما ...

بازم هیچ جوابی نداد... یهو ترس برم داشتو از پله ها سریع رفتم پائین ...


سلام مجدد به همه عزیزای دل . من لینک کانال آگاپه رو میذارم زیر پارت امروز. شما ماجرای آرامو میتونین با هشتک #تجربه تو کانال آگاپه پیدا کنین . همون ماجرایی که دختره تو مهمونی بهش داشتن تجاوز میکردن که یه مردی نجاتش میده و از طریق اون مرد ناخواسته وارد دنیای bdsm میشه و .... ماجرا واقعیه پس دنبال رابطه تخیلی تو این رمان نباشین فقط واقعیت هارو میگه @aagaape

Report Page