92

92


#پارت۹۲

#قلبی‌برای‌عاشقی


شونه ایی بالا انداخت :نمیدونم حرکاتش خیلی عجیب بود 

یکم با پدر صحبت کردن نمیدونم چیا گفتن صدای موزیک زیاد بود اما خب هم پدر هم اون رنگشون پریده بود نمیدونی جریان چیه؟؟


رهام به فکر فرو رفت ...نمیدانست چه شده است 

لبش را با زبان تر کرد 


_ نه من چیزی نمیدونم 

امیر مرموز یه اهان گفت و از کنارش رد شد... رهام هم کنار مادرش رفت و کمی وقت با اون گذراند 

اما تمام حواسش پی حرفای امیر بود...


اسکی لباس هایش پوشید و نگاهی به ساعتش انداخت ۶بعدازظهر 

میخواست با قبرستان برود 


با قدمایی بلند از خانه خارج شد... هنوز عذاب وجدان داشت 

میخواست برود و از عشقش حلالیت بطلب 


***

کنار قبرش نشست و شیشه ی گلاب را روی قبرش ریخت و در همان حالت که قبر را شست و شو میداد شروع به حرف زدن کرد 


_ احمدم من شرمندم 

سرش را پایین انداخت : من دیشب نمیخواستم اون اتفاق بیوفته! من نمیخواستم رهامو ببوسم تو میدونی مگه نه؟؟؟ 


بخدا من نمیخواستم بهت خیانت کنم...

نفسش را کلافه بیرون داد : احمد دروغ که ندارم نمیدونم چرا جلوش کم میارم 

بعد از تو رهام دومی مردیه که پیشش کم میارم


نمیدونم چرا یه جوری میشم. کنارش احساس امنیت میکنم 

یه حس خاصی بهم میده! میدونم اینا خیانت به توعه اما واقعا نمیدونم چمه احمد 

میترسم...

میترسم احمد تو کمکم کن!  


قطره اشکی رو گونه ش چکید : من خیلی تنهام احمد نه خانواده دارم نه دوستی، اینجا هم که غریبم کسی رو نمیشناسم 


چرا منو نمیبری پیش خودت؟؟ چرا منو نمیبری پیش خودت که نزنم زیر قولم و بهت خیانت نکنم هان؟؟؟ 


منم ببر پیش خودت احمد...از این حسی که دارم و توم داره پیدا میشه میترسم توروخدا منم ببر پیش خودت 

قهقه ش بلند شد

Report Page