92
از رو تخت بلند شدم که چشمم به روزنامه ای ک بغل تختش بود افتاد.
باترس روزنامه رو برداشتم و بازش کردم ...
تو صفحه اول روزنامه عکس لوکاس چاپ شده بود و زیرش تو یه تیتر بزرگ نوشته شده بود :
[ قتل مرد جذاب دنیای مد ( لوکاس بارمر ) در برج آپارتمانش ]
با خوندن تیتر روزنامه یه لحظه قلبم از تپش ایستاد و چشمام کمی سیاهی رفت .
قلبم تیرمیکشید و اشکام همینجوری جاری میشد .
با اعصبانیت روزنامه رو مچاله کردمو شروع کردم به شکوندن وسایلی که به چشمم میخورد .
با هق هق دادمیزدمو تام رو صدا میکردم .
دیگه نمیتونستم تو این کلبه لعنتی بمونم میخواستم به هر قیمتی که شده از اینجا خلاص بشمو برم بیرون تا بفهمم بعد از دزیده شدنم چه اتفاقایی افتاده .
با قدم های سیستم به سمت در رفتم و میخواستم هرجور شده بشکنمش .
نگاهی تو کل کلبه انداختم که چشمم به چوب بستکتبال خورد .
سریع به سمتش رفتمو برداشتمش با اعصبانیت به سمت در برگشتم و ضربه ی محکمی به دستیگره در زدم که دستگیره بالا پایین شد و در باز شد !!!
باورم نمیشد در باز بوده !!!
سریع از کلبه خارج شدم و به سمت پشت کلبه دویدم که تام جلو روم سبز شد و توقف کردم .
با ترس نگاهی به تام انداختم که با خنده گفت :
_ کجا با این عجله؟!
بغضی که تو گلوم نشسته بود رو به سزحوت قورت دادمو گفتم :
+ من دیگه یه لحظه هم اینجا نمیمونم حتی اگه تا آخر عمرم بیفتم زندان .
بلندتر از قبل خندید و گفت :
_ فکر کردی میزارم از اینجا بری ؟! اونم بعد از این همه برنامه ریزی و تلاشی که کردم تا تو رو توی دام بندازم .
با نفرت نگاهش میکردم که ادامه داد :
_ میدونی چقدر سخت تونستم مت رو پیداش کنمو فکر انتقام از تو رو توی سرش بندازم ؟! یا دزدیدن دختر لوکاس و متهم کردنش !! انتظار نداری که بعد از این همه دردسر بزارم بری .
اشکی که تو چشمم جمع شد بود رو پاک کردم و با صدایی که سعی میکردم نلرزه گفتم :
+ تو یه حیوون حروم زاده ایی .
با نگاه چندش آوری سر تا پامو برانداز کرد و با شهــــ.ـــــــوت گفت :
_ اره الانم میخوام بهت نشون بدم یه حیون وحشی چیکارا میتونه بکنه .
با نفرت آب دهنمو جمع کردم و تو صورتش پرتاب کردم که با اعصبانیت به سمتم اومد و دستمو محکم گرفت .
خواستم دستمو از تو دستش بیرون بکشم که حصار دستاشو محکم تر کرد و گفت :
_ تا آخر عمرت باید اینجا سر کنیو زیر خواب من باشی .
پوزخندی زدم و گفتم :
+ من از اینجا میرمو همونجوری که خانواده اتو به زیرپا کشیدم تو رو هم ...
با سوزش صورتم حرفم نصفه موند و تام با وحشی گری کشون کشون به سمت کلبه بردتم .
_ الان بهت میگم هرزه
+ ولممم کن عوضی حروم زاده
بی توجه به فریاد ها و تقلاهام داخل کلبه انداختتم و در و پشت سرش قفل کرد.
چوب بستکتبالی که روی زمین افتاده بود رو برداشتم و نفس نفس زنان گفتم :
+ بهم نزدیک نشو کثافت
از حرفم خندید مستانه و تو یه لحظه به سمتم حمله کرد .
با چوب ضربه ای به سرش زدم که چوبو با قدرت از دستم گرفت و روی زمین انداخت .
آب دهنمو به زحمت قورت دادم و با ترس به تام نگاه میکردم که موهامو تو مشتش جمع کرد و روی تخت انداختتم .
از درد جیغ بلند کشیدمو قبل از این که تکونی بخورم روم خیمه زد .
با شهوت و خنده نگاهم کرد و گفت :
_ ببین بی خودی داشتی شلوغش میکردی !
نگاهش بین لبامو چشمام در حال چرخش بود که دستام رو روی سینه اش گذاشتمو هلش دادم .
+ از روی من بلند شو عوضی
بدون این که ذره ای ازم فاصله بگیره لبخندی زد و با ولع شروع به خوردن و گاز گرفتن لبام کرد .