91

91


#پارت91

#قلبی‌برای‌عاشقی


_مطمئن باشم؟؟

رهام سرش را مجدد تکان داد : اره خیالتون راحت

خداروشکری گفت و بلند شد : اوکی ولی اسکی دختر خوبیه یعنی اینطور به نظر میومد تو مهمونی ازش خوشم اومد 


رهام هم ایستاد و ابرویی بالا انداخت : خب؟؟ 

_خب که هیچ ما به همچین عروسی تو خانوادمون نیاز داریم 


چشمان رهام گشاد شد. چه در فکر ان مرد میگذشت؟؟

_من با اسکی؟؟

_اره مگه چشه؟؟


شونه ایی بالا انداخت : هیچی نیست ولی فکر نکنم منو و اسکی به درد هم بخوریم 


رحیمی جلوتر رفت و دستش را روی شانه ی رهام گذاشت 

_بهم خیلی میاید این حرفا رو نزن ... بهش نزدیک شو باشه؟؟  


حرفتیش یه جوری بود ، گرچه خوده رهام هم همینو میخواست گرچه خود رهام میخواست که به اسکی نزدیک شود 


و برای همین او را به مهمانی دعوت کرد 

میدانست همه با دیدنش عاشقش می شوند  


سری تکان داد : باشه 


لبخندی روی لبش نشست میدانست که رهام عاشق اسکی است و با این روش میتواند ثابت کند که رهام قانل هست 


ولی دلیل کینه ی رحیمی از رهام چیست؟؟


مگر می شود پدر و پسری دشمن هم باشند؟؟

نه معلوم است که نه!  


از کنار رهام رد شد و به اتاقش رفت 

و رهام هم رفت کنار مادرش 

سر راه با امیر رو به رو شد ، امیر با خنده دست تو جیب کرد 


_به به داداش گلم

_خوبی؟؟

_خوبم 

رهام سری تکان داد که امیر پرسید : اون دختره منشیت روز مهمونی خیلی عجیب شده بود 


رهام ابرویی بالا انداخت : چطور؟؟

Report Page