91
#بختک
#قسمت_نود_یک
لبخندی زدم وکنار چراخ نشستم.
صدای ظریف دخترونه ای به گوشم رسید :
_سلام
نگاهم به بالا کشیده شد
یه دختر هم تقریبا هم سنو سال بانو.
سرمو پایین انداختم و جواب سلامشو دادم.
مش رحیم با مهربونی جواب دخترش رو داد :
_سلام مریضه جان خوبی بابا.
_ممنون خسته نباشین.
_سلامت باشی بابا گرسنه هستین سفره رو بکشم!؟
_دست درد کنه بابا اول یه چایی رو بیار بعد سفره رو بکش دخترم
مریضه چشمی گفت و رفت.
_مش رحیم شرمنده این موقع شب مزاحم شدما.
مش رحیم اخمی کرد و گفت :
_چه مزاحمی پسرم.
شما مراحمی فکر کن خونه ی خودته.
_چشم انشالله بتونم جبران کنم مش رحیم.
_انشالله پسرم انشالله.
****
با صدای مش رحیم چشم هامو باز کردم.
_پسرم بلند شو اذان شده نماز بخونیم.
توی جام نیم خیز شدم و گفتم :
_سلام مش رحیم.
_سلام پسرم پاشو وضتو بگیر الان اذان گفتن.
چشمی گفتم و ازجام بلند شدم.
#صالحه_بانو