91

91


91

گلوشو صاف کردو گفت 

- تو هم زیاد دلتو به کیت خوش نکن ... 

برگشتم سمتش که با لبخند پر از غروری نگاهم کردو گفت

- اون دختر عمرش به دنیا نیست ... سایه مرگشو دیدم 

با اخم به استفانی نگاه کردم

استفانی جز افرادی بود که یدرت فراتر از انسان عادی داشت

اون میتونست خیلی چیزارو ببینه

اما شک داشتم الان داشت به من حقیقتو میگفت یا نه

نربتم از اتاق بیرون 

برگشتم سمتش

خوشحال بود که تونسته جذبم کنه 

اما اتم کردم بهش و از یدرتم استباده کردم روش تا مجبور شه حقیقتو بگه و پرسیدم

- دقیقا چی دیدی استفانی 

لبتند زد

اما وقتی جواب بر خلاف خواسته خودش بود ابروش بالا پریدو زبونش بدوک اراده اش جواب داد 

- کیت دنبال شکستش طلسم و ترک توئه. اینو تو ذهنش دیدم‌

- ذهنش ! مگه تو میتونی تو ذهن افراد هم بری

- بله در برابر انسان های عادی میتونم ذهن خونی کنم

اخم گردمو گفتم

- پس چرا تا حالا نگفتی 

- چون نمیخواستم مجبورم کنین ذهنکسو بخونم این کار بدنمو ضعیف میکنه 

- دیگه چه توانایی هایی داری 

- میتونم بخشی از آینده رو ببزنم

- آیندا منو تا حالا دیدی 

- آره همیشه ...

سکوت شد

همیشا استفانی از من اطاعت میکرد

هیچوقت از قدرتم روش استفاده نکرده بودم

وما حالا که داشتم از قدرتم روش استفاده میکردم باورم نگیشد انقدر مخفی کاری داشته 

با اخم گفتم

- و دقیقا چی میبینی؟

تلاششو برای سدکت نگه داشتن لب ها و زبونش میدیدم

اما قدرت من بیشتر بود 

استفانی به حرب اومد و گفت 

- تو آینده تو یه جنگ بزرگ بین ابر خوناشام ها هست. تو با قدرت کیت میتونی پیروز شی. اما کیت تورو ترک میکنه و تو نابود میشی !

Report Page