91

91



باشنیدن حرفای تام تازه داشت باورم میشد ک لوکاس مرده !

اشکهام رو گونه هام می ریخت و صدای اطرافم برام گنگ شده بود !

تپش های نامنظم قلبم کند شده بود و دوست داشتم همینجا زندگی ملامت بارم تموم بشه !


با باز شدن در و وارد شدن جولیا نگاهم به روزنامه‌ی تو دستش افتاد وسریع از جام بلند شدم که چشمام تو سیاهی مطلق فروفرفت و دیگه چیزی نفهمیدم !

.

.

.

با احساس سوزش تو دستم چشامو چند بار باز و بسته کردم تا تونستم کاملا باز کنم .

نگاهی به اطرفم انداختم هنوزم تو همون کلبه لعنتی بودم و کسی نبود .

موهامو که روی صورتم ریخته بود رو کنار زدمو سرمی که توی دستم بود رو بیرون کشیدم .


از رو تخت بلند شدم که چشمم به روزنامه ای ک بغل تختش بود افتاد.

باترس روزنامه رو برداشتم و بازش کردم ...

تو صفحه اول روزنامه عکس لوکاس چاپ شده بود و زیرش تو یه تیتر بزرگ نوشته شده بود :

[ قتل مرد جذاب دنیای مد ( لوکاس بارمر ) در برج آپارتمانش ]

با خوندن تیتر روزنامه یه لحظه قلبم از تپش ایستاد و چشمام کمی سیاهی رفت .

قلبم تیرمیکشید و اشکام همینجوری جاری میشد .

با اعصبانیت روزنامه رو مچاله کردمو شروع کردم به شکوندن وسایلی که به چشمم میخورد .

با هق هق دادمیزدمو تام رو صدا میکردم .


دیگه نمیتونستم تو این کلبه لعنتی بمونم میخواستم به هر قیمتی که شده از اینجا خلاص بشمو برم بیرون تا بفهمم بعد از دزیده شدنم چه اتفاقایی افتاده

Report Page