91

91


91

هانا خیلی زود برگشت و یه تیشرت و شلوار کتان کرم پوشیده بود

اصلا به من نگاه نکردو رفت پیش مادرش ایستاد

چاره ای نداشتم . اشاره کردم بریمو راه افتادیم

احمد طبق برنامه منتظرمون بود 

همه سوار ماشین لندکروز شدیم و من جای راننده نشستم

به احمد گفته بودم خودم رانندگی میکنم تا با یه ماشین همه بریم و از طرفی جو صمیمی تر باشه 

هانا دقیقا پشت صندلی من نشستو از تو آینه میدیدم که اخم کرده و به بیرون خیره است 

برای اولین بار تو زندگیم به بن بست رسیده بودم

اگه میخواستم به هانا بگم قضیه عروسی مربوط به خودمونه ! مسلما از کوره در میرفت 

اگر هم نمیگفتم که خب ... باهام اینجوری بود

از بین خیابون ها که میگذشتیم براشون توضیح میدادم و حواسم به هانا بود که هنوز ذوق میکرد

اما زود اخم میکرد

از شهر خارج شدیمو به چشمه آب گرم رسیدیم

فضای دور چشمه برای توریست ها طراحی شده بودو این فصل هنوز خلوت بود

ماشینو پار کردیمو پیاده شدیم

کلیتون و همسرش تند تر رفتن 

منو هانا و هارولد موندیم 

رو به هانا گفتم 

- بخاطر لباست متاسفم اما برای راحتی خودت گفتم 

اخم کردو پشت سر پدر و مادرش رفت 

هارول با تعجب گفت 

- عجیبه هانا هیچوقت انقدر ناراحت نمیشد 

سکوت کردمو نگفتم قضیه بخاطر چیز دیگه ایه 

هانا از مسیر مستقیم کمی به سمت لبه های سنگی راه متمایل شدو منو هارولد ازش رد شدیم


اگر برای خوندن ادامه رمان #هانا عجله دارین میتونین فایل کامل رمانو با تخفیف عضویت در کانال موج به مبلغ ده هزار تومن از اینجا خریداری کنید 👇

https://t.me/joinchat/AAAAAFijMDIZLKFrzy1MUQ

Report Page