904

904


درو باز کردم که مثل یه وحشی هولم داد کنارو اومد تو

عصبی بودم 

این وقت شب بود 

چشم دیدنشو نداشتم

برای همین دیگه ادب و شخصیتمو کنار گذاشتم

بازوشو گرفتمشو کشیدمش عقب 

درو بستم تا صدا بیرون نره و با عصبانست گفتم

- میدونم از بیشعوری و تربیت نداشتته که این وقت کله میکنی میای تو ... اما حواست باشه اگه میخوای پرتت نکنم بیرون رفتارتو کنترل کن 

نیاز از من قد بلند تر بودو هیکلی 

برای همین انگار همیشه ازش ضعیف تر بودم

اما امشب اعصابمو بد خراب کرده بود 

برگشت با تمسخر و نفرت سمتمو گفت 

- تو چی زر زر میکنی دختره دهن لق ...

کوبیدم تخت سینه اش و گفتم 

- گمشو برو بیرون نیاز تو لیاقت فرصت دادنم نداری 

دستمو پس زدو گفت

- برو به بچه ات برس من اومدم بد نیما حرف بزنم

نیما عصبانی بلد شد گفت

- بسه نیاز ...

اما با صدای گریه امیسا ساکت شد

هر دو برگشتیم به اتاق توابا ن.اه کردیم 

انگار امیسا صدای نیازو شنیده بود و بیدار شد

به نیما نگاه کردمو گفتم

- میشا تو بگیریش

نگاهش بین منو نیاز چرخید که لب زدم

بزار من حلش کنم!.

نیما واقعا حالش نبود

وقتی سر تکون دادو رفت مطمئن شدم حالش بده 

وگرنه منو تو خط مقدم نمیذاشت 

برگشتم سمت نیاز که با پوزخند نگاهم کرد و گفت

- زبون در آوردی

با وجود علاقه ام برای کوبیدن تو دهنش با آرامش گفتم

- باز چی تورو سوزونده که این وقت شب پا شدی اومدی اینجا؟

- خیلی دور برداشتیا... نیما قبل اینکه شوهرت بشه پسر دائی من بود‌ . اینجا هم خونه پسرداّیم . بعد شد خونه تو 

دستمو به سینه زدمو گفتم

- الان خونه منه و فکر میکنم وقتشه پرتت کنم بیرون 

پوزخند زد

منو خواست هول بده کنار و ازم زد شه

اما قبل اینکه بخواد رد شه چنگ زدم به موهاش که از پشت شالش بیرون بود 

با موهاش کشیدمش عقب 

جیغ کشید هوی بندی گفت که با عصبانیتی که خودم باورم نمیشد تو صورتش آروم گفتم

- نیما حالش خوب نیست... یه بار به اون روز انداختیش دیگه نمیذارم آزارش بدی. مزخرفات تو و خاندانت به ما مربوط نیست. نه حرفی زدیم نه دخالت کردیم اما به ولای علی اگه الان گم نشی بیرون... اگه دست از سر شوهرم بر نداری... دهنمو باز میکنمو چیزایی که میدونیوتو کل خاندانتون پخش میکنم. رسواتون میکنم. رسوایی که تصورشم نمیکنی. حالا خود دانی 

مردد ایستاد 

نگاهش توچشم هام چرخید 

اما یهو برگشت سمت در

درو کوبیدو بیرون رفت

نمیدونم چی جواب داد

تهدید من یا خوب نبودن حال نیما 

اما هرچی بود جواب داد

رفتم اتاق امیسا تو بغل نیما رو تخت خواب رود 

آروم نیمارو صدا کردم

صورتش رنگ پریده بود 

جوابمو ندادو بدنم منجمد شد

سلام خوشگلا 

هم اینستا پست گذاشتم. هم کانال ترفند. هم نیما خاطره از دیروز فرستاد کانال آگاپه . هم اینکه دیشب رمان عروس بلورین خان رو خوندم و به نظرم جالب اومد گفتم معرفی کنم. فائزه عزیز این رمانو نوشته. پارسال وسط نوشتن مشکل براش پیش اومد رمانو تموم نکرد. یه عده اما سو استفاده کردن خودشون تموم کردنو منتشر کردن. اما حالا خودش اومده و داره تمومش میکنه. با یا پایان خوش و بی نظیر .از دست ندین. لینک پارت اولشو میذارم زیر پارت امروز. تو کانال جفت هفت با هشتک #بلورین باقی قسمت هارو میشه بخونین 

@joftHaft

Report Page